دل آزردگی به بند کشیده شدن یاران را شاید مرهمی نمی توانست باشد جز شاملوی بزرگ. که خواندن اش در هنگامه این دردها و رنج ها هماره تسلایی بوده.
اما کاش این درد را تسلایی نباشد و در دل زنده بماند تا روز سبز پیروزی ...
نثار نفس های دردمند رادمردانی که به جرم همان "نه" بزرگ در بندند و ما در انتظار که از ثمره جهادشان نصیبی بریم و چون همیشه تماشاگران شرم سار تاریخ باشیم...
قصیده برای انسان ماه بهمن
تو نمیدانی غریوِ یک عظمت
وقتی که در شکنجهی یک شکست نمینالد
چه کوهیست!
تو نمیدانی نگاهِ بیمژهی محکومِ یک اطمینان
وقتی که در چشمِ حاکمِ یک هراس خیره میشود
چه دریاییست!
تو نمیدانی مُردن
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
چه زندگیست!
تو نمیدانی زندگی چیست، فتح چیست
...
و انسانهایی که پا درزنجیر
به آهنگِ طبلِ خونِشان میسرایند تاریخِشان را
حواریونِ جهانگیرِ یک دیناند.
...
و استفراغِ هر خون از دهانِ هر اعدام
رضای خودرویی را میخشکاند
بر خرزهرهی دروازهی یک بهشت.
و قطرهقطرهی هر خونِ این انسانی که در برابرِ من ایستاده است
سیلیست
که پُلی را از پسِ شتابندگانِ تاریخ
خراب میکند
و سوراخِ هر گلوله بر هر پیکر
دروازهییست که سه نفر صد نفر هزار نفر
که سیصد هزار نفر
از آن میگذرند
رو به بُرجِ زمردِ فردا.
و معبرِ هر گلوله بر هر گوشت
دهانِ سگیست که عاجِ گرانبهای پادشاهی را
در انوالیدی میجَوَد.
و لقمهی دهانِ جنازهی هر بیچیزْ پادشاه
رضاخان!
شرفِ یک پادشاهِ بیهمهچیز است.
و آن کس که برای یک قبا بر تن و سه قبا در صندوق
و آن کس که برای یک لقمه در دهان و سه نان در کف
و آن کس که برای یک خانه در شهر و سه خانه در ده
با قبا و نان و خانهی یک تاریخ چنان کند که تو کردی، رضاخان
نامش نیست انسان.
نه، نامش انسان نیست، انسان نیست
من نمیدانم چیست
به جز یک سلطان!
□
سلامممممممم استاد ...
بی نظیر بود ... عالی
ب امید آزادی زندانیان دربند ...
تو نمی دانی مردن
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است ، چه زندگی ست !
سلام دوست خوبم و ممنون .
بعنی میشه ما هم این روزهای سبزو ببینیم؟؟
مهدی جان دلم خیلی برات تنگ شده...این روزها درد پا و کمر امانم رو بریده...و مزید بر این افسردگی همیشگی شده...ولی دیده دوست خوبی مثل تو با اون خنده های از ته دل حالم رو جا میاره..امیدوارم زود همو ببینیم....
و چه قدر این شعر خوبه به خصوص تیکه ی آخرش....نه نامش انسان نیستُ انسان نیست...
سلام عزیز..
به قول مولانا:
شب ز زندان بی خبر زندانیان
شب ز دولت بی خبر سلطانیان
نی غم و اندیشه سود و زیان
نی خیال این فلان و آن فلان
خصوصی
یکی از اون تماشاگران شرم سار تاریخ منم ...
و اوووووووووووه خدا تا مثل من ها ...
سلام
واقعا هیچ کس به خوبی شاملو نمی تونه اینطوری با دیکتاتوری حرف بزنه ... خیلی خوب بود ... قبل از این فقط یه بار خونده بودم این شعر شاملو رو ...
دم شما گرم با این انتخاب به جا و شایسته تون ، که البته از انسان شایسته ای چون شما خیلی هم دور نیست ...
در ضمن ما دو بار مراتب تشکرمون رو بابت اون شب تقدیم کردیم که ظاهراً به دستتون نرسید ... اس ام اس بود ...
دیدی چه جوری لفظ قلم ، عین خودت کامنت گذاشتم ؟
به هر حال مخلصیم و دلتنگ
عالی
مثل همیشه
ببخشید
از کوچتان بی خبر بودم
مدتی سعادت نداشتم میهمانتان شوم . . . !!!!!!
سلام مهدی جانم... نباید می گفتی اومدی بلاگ اسکای؟ نمی دونستم رفیق.... پست قبلی ت دیوانه م کرد رفیق....دیوانه تر.
سلام رفیق.
چقدر خوشحالم که در بلاگ اسکای می نویسی...
میدانی رفیق ٫ وقتی یک گاو وحشی! در یک گودال می افتد...هر چقدر دست و پا بزند...بیشتر فرو میرود در منجلاب!
سحر خیلی خیلی نزدیک است...
راستی ٫ تصدق خودت و سیگارت!
راستی را که به دورانی سخت ظلمانی عمر می گذرانیم
کلمات بی گناه نابخردانه می نماید
پیشانی صاف نشان بیعاری است
آن که می خندد خبر هولناک را هنوز نشنیده است
چه دورانی...
که سخن از درختان گفتن
کم و بیش جنایتی است
چرا که از اینگونه سخن پرداختن
در برابر وحشتهای بی شمار
خموشی گزیدن است!
نیک آگاهیم که نفرت داشتن
از فرومایگی حتا
رخساره ی ما را زشت می کند
نیک آگاهیم
که خشم گرفتن بر بیدادگری حتا
صدای ما را خشن می کند
دریغا!
ما که زمین را آماده ی مهربانی می خواستیم کرد
خود
مهربان شدن نتوانستیم!
چون عصر فرزانگی فراز آید
و آدمی آدمی را یاور شود
از ما
ای شمایان
با گذشت یاد آرید
و استفراغِ هر خون از دهانِ هر اعدام
رضای خودرویی را میخشکاند
بر خرزهرهی دروازهی یک بهشت.
و قطرهقطرهی هر خونِ این انسانی که در برابرِ من ایستاده است
سیلیست
که پُلی را از پسِ شتابندگانِ تاریخ
خراب میکند
محشر بود محشر محشر محشر
سلام استاد عزیز . همون شب که آپ کردید به محمد گفتم یه شعر جانانه گذاشتید . راستش اینترنتم دچار مشکل شد و سعادت اول شدن به محمد رسید . حرف ها رو همه زدند که شعر محشری بوده و هیچ شکی در شعرهای شاملو نیست . حرف غریبی ست خواستن و واستادن ! سالم و سلامت باشید استاد عزیز .
مهدی جان از خواندنش لذت بردم.مرسی
تا استبداد و ظلم زنده ست ...
شاملو و اشعارش هم زنده اند ...
سلام دوست عزیز
لطف دارید
ممنون از وقتی که گذاشتید
شعرتان را خواندم و پست قبل را که اشک به چشمم آورد
علاقه تان به شاملو از ایدئولوژی و زبانتان پیداست
.
.
.
آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک هم چون گلوگاه پرنده ای....
مانا باشید
با احترام
لینک شدید
مهدی؟ سلام رفیق من.... دلم تتگه برات... آه ! چقدر گذشته از من؟؟؟
مرسی دوست
سلام و عرض ارادت بسیار خدمت دوست خوب و بی ریایمان
خوبید برادر ؟
دیشب خوابتان را می دیدیم ...
یک کامنت به سبک مهدی پژوم برات گذاشتم که حالشو ببری
سلام
کوچت مبارک به حال و هوایت میآمد که سر کوچ داری ...
مبارک مبارک مبارک
پس چرا به روز نیستید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام عزیز. کم پیدایید!
سلام مهدی جان .
با یه دیدار ارادتمند شدیم بدفرم .
سلام
یاد آر ز شمع مرده یاد آر
دوستان فراموش کرده اند ما هم در این وبلاگستان بودیم.
این ادرس جدیدمه.
سلام
چرا نقد برای بعد ؟
خب همین الان بیاید نقد کنید
سلام دوست خوبم بابت لینکت ممنون من هم تو رو لیکیدم و به امید آزادی همه جهان و شکست حاکمان دیو صفت
سلام به همه ما دو تا تازه با این وبلاگ آشنا شدیم
مطالبتون عالیه. تبریک میگیم.
سلام .
در این آخرین روزهای سال ، آرزویم برایتان بهارانی سرسبز و روزهایی سرشار از نشاط و شادمانی است . امید که زندگیتان پر باشد از لحظه های عاشقیتی مدام .
در مدار مهر الهی باشید همیشه .
نوروزتان خجسته .
برای شما آرزو های زیادی دارم.بیایید و بخوانید[گل]
سلام
مهدی جان
متن محکم و اثرگذاری بود .
دوباره خرداد و دوباره روزهای پر حادثه خرداد از راه رسیده . منتظر نوشته های خردادی شما هستم .