سالها که از سرمان میگذرند انگار آدمی دیگر میشویم. آنقدر فرق می کنیم که گاهی بازیافتن تصویری هم از آن چه بودیم برای مان دشوار است و صعب.
گاه به همه آن چه گفتندمان و نشنیدیم میرسیم و به پای فشردنهامان بر آنچه میاندیشیدیم میخندیم و گاه پشیمانی...
دیگر نشانی نیست از آن همه شر و شور و تهور و بیباکی که وجودمان را مالامال میکرد. ترس است یا حزم نمیدانم، اما هر چه هست گریزی نیست از اینگونه بودنمان.
هیچگاه پشیمان آنچه کرده ام و حسرتدار آنچه بر من رفته نیستم. بگذریم از آنکه سودم نمیبخشد، همه را لازم میدانم برای رسیدنام به اینجا که اکنون ایستادهام.
کاش هیچام انگشت گزیدن به حسرت نصیب نشود که دردی بی درمان است و جانام میفرساید. کاش روزها به آرامی بگذرد تا خزانی آرامتر...
یاد این جمله افتادم که آدمی بر دوش گذشته هایش ایستاده است و این مطمئنا با این جمله که آدمی در گریز از دیروز برای رسیدن به فردا ست ، متفاوت است. جمله ی اول را قبول دارم چون هر آنچا که گذشته ، فقط تجربه و عکسی ست که بدست امده و قاب شده است بر روی طاقچه و نمیشود تغییرش داد اما میشود از آن لذت برد.
کسی شما رو نشناسه و این پست رو بخونه احتمالا فکر میکنه یه پنجاه سالی سن دارید !
...
اما روزها دیگه اروم نمی گذره.
کاش روزها به آرامی بگذرد تا خزانی آرامتر...
الهی آمین
خزانی آرام تر کجا بود؟! شما الآن تازه اول سی سیلیتونه (در مقابل چل چلی)! حسرت و پشیمونی هم بخش مهمی از زندگی هر آدمه که بهش کمک می کنه دیگه خطاهای گذشته رو تکرار نکنه ...
سلام رفیق...
فکر می کنم زندگیِ زیبا پر از تغییر و تحول و حرکت است. حرکت زیباست. حسرت برای آنان است که عمر می گذرانند و شهامت تغییر ندارند. زیستن آنگونه که می خواهی گوارایت که شهامت و لیاقت خوب زیستن را داری...
" به کوی میکده گریان و سرفکنده روم
چرا که شرم همی آیدم زحاصل خویش"
برای ما که چنین است دوست
همواره هرآنچه خواهی بکن ،اما نخست از آنانی باش که توان خواستن دارند (نیچه)
به نظر من در این صورت واقعا پشیمانی معنا نداره و هرآنچه هست درس ، درس و درس هست و بزرگ شدن