دیر آمدی ای نگار سرمست زودت ندهیم دامن از دست...




بودن‌ات در شهر غنیمتی‌ست شاعر! هر چند از آن من نباشی. صدای قدم زدن های‌ات در خیابانی که من دوست‌اش می داشت‌ام و دوست‌ترش می‌دارم برای جاپای تو، جاپای قدم‌های تو...

آسوده راه را رج می‌زدیم بی آن‌که بدان‌ایم به کجا می‌برندمان پیاده‌روها. آشنایی؟ سبک‌سری؟ آسودگی؟

من به کلامی واله بودم  که دانه دانه سرشارم می‌کرد. شکی را از من می‌ربود که به سال‌ها لانه کرده بود در گیج‌گاه‌ام. شاید یقین‌ام بودی که راه می‌رفتی زیر درختان سبک‌سر پیاده‌روهای خیابانی که من دوست‌اش می‌داشت‌ام و دوست‌ترش می‌دارم. برای جاپای تو، جاپای قدم‌های تو...

...

گفتی شعری نمی‌گویی و شعر آمد از انگشتان‌ام بر صفحه‌ات. شعر می‌شوم با تو. خرمن خرمن غزل می باف‌ام که بیایی. مثنوی به پای‌ات می‌ریزم که هفتاد من غم از من ربودی...

به شاعرانگی‌ات ... شعر می‌جوش‌اد از جهان‌ام

...

لیلای دیر آمده

هوای جنون‌ام به سر است...



 

نظرات 26 + ارسال نظر
وانیا سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:02 ب.ظ

مهدی جان نمیدونم چندبار متنت رو خوندم حسی که بهم دست داد از خوندنش و قدم زدن توی همان خیابانی که دوستش میداشتم و دارم
حس زیباییست حتی همان خاطره بودنش

محسن باقرلو سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:24 ب.ظ

مبارکا باشه حاجی آقا !
هم عکس جدید پروفایل و هم این حس و حالِ باحال ...

هاله بانو سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:32 ب.ظ http://halehsadeghi.blogsky.com/

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد ...

دکولته بانو سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:47 ب.ظ

خیر است انشاءالله ...

بابک سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:19 ب.ظ

چه عکس قشنگی
چه متن زیبایی
بی خبری البته بد است
اما همین که اینطوری از حال شما خبر می گیریم
خدا رو شکر
زیبا بود
لذت بردیم

تیراژه چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:13 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

سلام جناب
کاش این را زودتر نوشته بودید
تا من "تهران من تویی.." را تقدیم می کردم به هزارتوی شعر و شهر و عابر شبهای نوشته ی شما..http://tirajehnote.blogfa.com/post-45.aspx
مسحور قدمهای نازنینی شدم که خواب را از شعرتان ربوده

مجتبی پژوم چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:14 ق.ظ http://mojtabapejman.blogfa.com/

دوست می دارم من این نالیدن دلسوز را...

حسین چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:19 ق.ظ

سلام و عرض معذرت بابت بدقولی!
این بار نوشته ات تکه ای داشت که جرئت ام داد برای نوشتن:
"پیاده‌روهای خیابانی که من دوست‌اش می‌داشت‌ام"....
برای منٍ امروز همین نزدیکیها بود، خیابان سمیه مابین قرنی و ویلا؛ ویلا و قرنی؛ و ...
مردم درین فراق و در آن پرده راه نیست...

آوا چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:32 ق.ظ

خیلی قشنگ بودا...خیلی
اما نمیدونم چرا اشک رو
نشوند به دیده هام.به
خصوص این قسمت
*لیلاااای دیرآمده
هوای جنون ام
به سر است*
این جاااش
رسما...
یاحق...

پیشی چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ق.ظ http://pishinebesht.blogsky.com

من نفهمیدم این شاعر شما کیه ... کیه که هم هست هم نیست، هم رفته هم اومده!

فرزانه چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:51 ق.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

من با این پست شما یاد خ ولیعصر افتادم و پارک ساعی.
کاش که این حستون پایدار باشه.

آرشمیرزا چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ق.ظ

گفتی شعری نمی‌گویی و شعر آمد از انگشتان‌ام بر صفحه‌ات

عجب تمثیلات زیبایی! شعرش سپید بوده دیگه! اونوقت صفحه برنزه بوده یا اونم سفید؟ اینا رو مشخص کن بابا.

مرضیه چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:56 ب.ظ http://www.bglife.blogsky.com

فکر کن....
روزم را با این پست شروع کردم... چه حس و حال زیبایی... چیزی در دل آدم می جوشاند ...
برایتان خوشحالم به خاطر این حال و هوا

محبوب چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:11 ب.ظ http://mahboobgharib.blogsky.com

چقدر خوب بود ... چه حس خوبی به خواننده می داد ... حتی اگر نمی شناختمت و دوستم نبودی، باز هم خوندن این پست منو خوشحال می کرد به خاطر احساسی که نویسنده اش داشته و داره ... اما حالا که می شناسمت و دوستی و رفیق و برادر، خیلی خیلی خیلی خوشحال ترم ... ایشالا که حس و حال های خوبتان پایدار و همیشگی باشه

علی چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:30 ب.ظ http://alirabiei.blogsky.com

چه متن قشنگی!

مجتبی پژوم چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:43 ب.ظ http://mojtabapejman.blogfa.com/

به روزم

علیرضا چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ب.ظ http://4malite.blogsky.com/

چقدر دوست دارم لحن نوشته هاتون رو ..
شعر آبادانی و آرامش وجودتون بلند بالاترین مثنوی انشالا

مکث پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:07 ق.ظ http://maks2011.blogsky.com

به به. مهدی جانم خیلی خیلی دوست دارم این نالیدن جام سوز را...بیا اسکایپ دوباره سعدی بخونیم.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:42 ب.ظ

لیلا که باشد! مجنون می‌جوشد از زمین.......تا باد چنین بادا!

از خاک کمتریم پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:44 ب.ظ http://dusty.blogsky.com/

لا که باشد! مجنون می‌جوشد از زمین.......تا باد چنین بادا!

نگاه پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:44 ب.ظ http://www.supposition.blogfa.com/

تو را بنده از من به افتد بسی ...
یاد همان روز افتادم که راه می رفتیم و تو اصرار داشتی به من بفهمانی که من شاعرم ...
اما هنوز باور ندارم که هستم (!)

از خاک کمتریم پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:45 ب.ظ http://dusty.blogsky.com/

لیلا که باشد! مجنون می‌جوشد از زمین.......تا باد چنین بادا!

حمید پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:06 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

سعادت میخواهد که میان اینهمه آدم، شاعر شناست باشد...بالاخص اگر زمانه، زمانه خلفا باشد و از شراب گفتن تازیانه داشته باشد...

بگذار تمام دنیا شاعر را "مخضرم" صدا کنند...عشق میداند که شاعر همیشه غنیمت است...

فاطمه شمیم یار پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:03 ب.ظ http://999f111a.blogfa.com

سلامممم
من به کلامی واله بودم که دانه دانه سرشارم می‌کرد. شکی را از من می‌ربود که به سال‌ها لانه کرده بود در گیج‌گاه‌ام.............
به دل نشست...ممنون

بهنام جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:15 ق.ظ http://www.delnevesht2011.blogfa.com

سلاااام عزیز
قشنگ بود
البته من متوجه نشدم که از خود گذشتگی در این متن بود یا نه؟!

پریسا جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:46 ق.ظ http://parisaeftekhar.blogfa.com

مولانا وار برای شمس می نویسید :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد