روزهای نیم ابری و نیم آفتابی تلخ و دلگیرند. تا نوری به هوا هست چشمات به انتظار حادثهای که نمیآید همه جا میدود. مغرب که میدمد مایوسی و خسته و هنوز هیچکس نیامده...
توقف کردهام این روزها و انگار بیحسی مداومی را می چشام. نه خیالی نه غمی نه شادی ای. هیچ نیست. میت قبرستان فراموش شده ای را می مانام که زیر خروارها خاک و خاکبرگ جارو نشده خفته است با چشمهای باز...
رهایی میسرت نیست. دست و پا میزنی که چه؟
دست و پا می زنی و زحمت ما میداری
مکن اینقدر همش خاک بازی
دل به این کار بده
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور ...
آره رفیق ...
نزن آقا نزن...بی فایده است...
تنهایی ممتدی که انگار هیچ پایانی نداره
و هنوز هیچ کس نیامده............................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................ ...!!!
هیچ کس نیاد خیلی بهتره تا اینکه بیاد و بفهمی که برای تو نیامده..
بیاد و زود هم بره و بفهمی برای یکی دیگه رفت
منم الان خیلی خیلی همینطوریم
چه قلم زیبایی داری!!!
انگار هنوز باورت نشده که انسان رو زمین همیشه تنهاست....حتی با پدر،مادر،معشوق،همسر(گاهی فقط گاهی همون معشوقه)،اصن هرکی،هرچی....نمی دونم انتظار چی رو میکشی؟ سراب؟.....
نگو مهدی جان! نگو رفیق!
دلم می گیره که اینطوری باشی... چقدر دلم خوش بود که این چند وقت، وقتی حالتو می پرسیدم، می گفتی: خوبم، جای ناله نیست...
ولی حتما همه چی درست میشه، کاش این حال ِ چند روز بد و یک روز خوب ِ دوستانم زود ِ زود ِ زود تمام می شد.
دلم گرفت... می خوام که همیشه خوب باشی رفیق
خدا نکنه که فراموش شده باشین ، خدا نکنه ...
روزهای عجیبیه
برای هرکس یه جور تعبیر میشه
حس همون حسه اما برداشتهامون متفاوته
امان از این حس و حال
و او هیچ وقت...هیچ وقت...خالی های منو پر نکرد...
این روزا لبریزم از خالی...
حس گند و زبان نفهمی ست
نمیشه بیانش کرد
بی حسی
نه شادی
نه غم داری
توو یه فضای نامحدود شناوری فقط میفهمی که داری رد میشی
گاهی تهی می شوی از هر چیزی... آنقدر تهی که صدایت در خودت می پیچد
با اینکه می دونی که قلم توانایی داری ولی برای اینکه مطمئن بشی یه لینک برات می فرستم از روزایی که منم همین حس تو رو داشتم ولی ببین من چه جوری نوشتم تو چه جوری
http://narenjestaan.persianblog.ir/post/98/
آبروم رفت وقتی مقایسه کردم
حسی که از پستت گرفتم مثل حسیه که موقع نوشتن مطلب خودم داشتم ولی نتونستم مثل تو منتقلش کنم
سلام
خوب به خاطر اینکه غرق نشم
به ما هم سری بزن
چه احساس ناگواری است..انگار دوختندمان به زمین.....اینجوری بودهایم یا اینجوری شدیم!
تنها منم که در خواب اینهمه زمستان لنگر نشین
هی بـــهار، بـــهار بـــرای باغ آرزو میـــــــکنم
چه حس بدیه این فراموش شدگی
میگذره این دوران هم آقا مهدی بزرگوار ! مثل همه تلخی ها و خوشی هایی که گذشت !
فقط اگه هیچ تلاشی نکنیم , با درد وجدانی که داغون میکنه از درون چی کنیم ؟ نمیشه بی تفاوت موند , نمیشه دست و پا نزد !
اصلا اگه دست و پا نزنیم چی کنیم ؟!
ای دل غمدیده حالت به شود , دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان ,غم مخور .
دلم خیلی گرفت...
انگار تو یه خونه قدیمی و بزرگ و خالی مثل خونه بروجردی های کاشان قدم میزنم....
سطر به سطر در سرسرا قدم زدم و اشک ریختم.......
دست و پا بزن....رها
می شوی.........
مطمئنم که رها
می شوی.....
یاحق...
سلامممم جناب پژوم عزیز
....نمی دونم چرا اینقدر بی تاب رهایی ایم؟..
حس می کنم شاید بندهای بی امان زدم به قلبم در گذشته
بندهای نامرئی تمام نشدنی...خودم رو میگم البت جناب پژوم
یاد تو پرچم صلحی است میان این همه شورش فکر..
قلم توانایی داری تبریک میگم
دست و پا میزنم که یادم نره من زنده بودم و به گور میرم
نمیدونم ما توقف کرده ایم یا زمان متوقف شده
بهتری رفیق؟
این نیز بگذرد !
با پارس هیت می توانید آمار سایت ، تعداد گوگل پلاس ، لایک فیس بوک ، توییت سایت خود را بالا ببرید.
با پارس هیت آمار و محبوبیت وبلاگ ، وبسایت و یا فن پیج خود را افزایش دهید
برای اطلاعات بیشتر و ثبت نام به سایت زیر مراجعه کنید.