به سالهای غروب، به پرچینهای خشک، به هزار هزار یاس بیامید، به پیچ و خمهای نیندیشیده راه، به انتظار نداشته...انتظارت میکشام...
یخ کردهام به آفتاب زمستانی. جانام،رمقام... جانام، دلام... همه بر باد توست که نمیوزد...
بادی نمی وزد و من هنوز سردم است...
چه نیستیای میبارد... چه مرگی زوزه میکشد... هایهوی این همه زمستان پای میکوبد به سرور بربادرفتنام...
«من سردم است
من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهام شد
...
ای یار! ای یگانه ترین یار!
آن شراب
مگر چند ساله بود؟»
چه آشنا-دردی ست این سرمای غریب ... هیچ انگار تسکینی ندارد ... باید گذاشت و گذشت ...
سلام . نمیدونم چرا بهتون نمیاد اینهمه دلسردی , اینهمه سرما ! به نظرم شما قوی تر و محکم تر و البته معتقدتر از این هستید که سرما در قلب گرمتون نفوذ کنه !
نگید که این حس من غلطه ! هر چند حتی قویترین آدمها هم گاهی نیاز دارند به واگویه هایی چنین , که ظرف صبر آدمی لبریز می شود , که دلت میخواهد خودت را , دلت را , ایمانت را , محک بزنی و آنهایی را که در اطراف تو هستند ....
هرچه هست , می گذرد برادر بزرگوار , می گذرد اگر همان ایمان همیشگیتان را به همراه داشته باشید .
موفق باشید و گرما برگردد به عمق جانتان انشاله .
لطیف تر
زیبا تر
و تلخ تر از اون بود
که چیزی بگم
سلاممم
....
بُتا بِستان ز مستان می ز مستان
بتابستان تو مستان می زمستان.
....
شاید روزگاری هر چند دور و دیر...و لیکن بادهای سکر آوری بوزد...مستت کنند ...سرما را حتی با خود ببرد..و شراب چند ساله را به سخره گیرد...شاید!!!
شاید باید ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
سلام...
چقدر قشنگ..
چه انتظار جانکاه و روان افزایی حکایت کردی جناب
باد سردی که قرار است گرما بخش باشد..
یخ بسته ای به آتش نبودنش...سردی از داغ نبودنش...
در انتظار شرابی..یا شوکران حتی...فقط باشد..نوش و نیش ها همه خواستنی ست
دلتان گرم باد و پیمانه تان لبریز...
"اگه میخونه نرم کجا برم؟"
دوست جان! این روزهایت انگار گدازههای آتشفشان سالهایی که درونت را گدازان داشته، عزم بیرون آمدن دارد! یک روزن میخواهی....
شاید اون شراب هفت هزار ساله بوده!
نازنین رفیق اهل پیاله!
به قول درویش سرایندگان معاصرمان:
ساقیا! دگر ساغر، لبنما نمینوشم
ارمنی تَرَک پر کن، تازه نامسلمانم"
به احترام شرب مدامت....
عالم از ناله عشاق مبادا خالی
دقیقا هیچی گرمم نمیکنه...
آواز مرگ آن سوی درختان کاج و من
قدم زنان و سرخوشان با آغوشی
باز به استقبال ِ دوباره اش میروم
شاید شاااااااااااااااید که این بار
معشوقه ای دیگر چشمش را
نگیرد......کاش اینبار مرا در
آغوش خود بگیرد..........
کاش عمق ِ اشتیاق را در
چشمان منتظرم ببیندو
لذت دیدار را از من دریغ
نکند...................
دلم باران خواست....
باران ِ پاییزی ...تا زیر
پا له کنم برگ های
نومیدیهایم را......
دلم باران خواست.
...................
یاحق...
مهمتر از چن ساله بودن ، جنس شرابه حاج آقا ...
گرم خواهی شد، مطمئنم...
غصه نخور دیوونه کی دیده که شب بمونه؟
زمستون هم می گذره ...
سردی که هیچوخ به گرمی تبدیل نمیشه ...
«من سردم است
من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهام شد
...
ای یار! ای یگانه ترین یار!
آن شراب
مگر چند ساله بود؟»
تداعی این چن خط با صدای خسروشکیبایی برام خیلی دلنشین بوود ،ممنونم ...
یخ کردهام به آفتاب زمستانی. جانام،رمقام... جانام، دلام... همه بر باد توست که نمیوزد..
چی بگم که این خط خودش همه چیز رو گفته !
سرد بود آن شب و چندی است که شب ها سرد است....
چه حس لطیفی داشت این پست
دوست جان به افتخار این حال تو که باید به شود؛ تمام این غزل ناب شراب از اخوان ثالث تقدیم به تو:
کفر گیسوی جانان چیره شد بر ایمانم
تر شد ای مسلمانان ، تر ز باده دامانم
ساقیا دگر ساغر لب نما نمی نوشم
ارمنی تَرک پر کن ، تازه نا مسلمانم
شیشه پر کنید از نو، زآن کهن شراب امشب
خنده این تهی ساغر بر لبان عطشانم
زآن سپید و سرخ ای گل ، هر دو ریز و گبری کن
ارمنیمسلمانی ، تا تورا، بفهمانم
تا شدم ارادتمند ایت شراب گلگون را
هم مراد جبریلم ، هم مرید شیطانم
می به من شبی میگفت : ای گل خزان امید
من بهار تابستان ،آتش زمستانم
چون خوری زمن جامی، بشکفد به رویت گل
پرزنان ترا خوش خوش در جنان بگردانم
سلام مهدی
هنوز جوونی که، چی بر باد رفته آخه!
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
خوبی؟
چرا؟چرا سخت شده دل خوش کردن ادما؟شاید ما داریم الکی سختش میکنیم هان؟
میدونی گاهی اوقات ادما باچیزای کوچیکم شاد میشن ولی چون کوچیکن هیشکس توجه نمیکنه بهشون.
شاید به اندازه عمر بشر...
هذیان می گویی؟!؟
هذیان می بافم!
قسم می خوری به سال هایی که طلوع و غروب خورشید را می شد تماشا کرد. که نه از پس این همه حادثه که خراشیده شده است بر سر و روی آسمان؟! به پرچین های خشک و به هزار شکوفه ی یاس و یَأس؟! و به پیچ و خمی که در آن مانده ای هنوز! به انتظار نداشته که انتظار می کشی، که این انتظار آخر ترا بکشد؟؟؟
به حس ِ من، مطبوع ترین آفتاب عالم، آفتاب زمستانی است. مثل عشق زیر خاکستر که دیگر مرا نسوزاند و خاکستر نکند که به باد ندهد. که نمی وزد که بر باد دهد که خیالت آسوده شود.
سردی همچون لبان و زبانی که در من می آمیزد و از سکر شراب یخ کرده است و باد نمی خواهد که بلرزی از سرما!
بگذار بادش بوزد آن وقت فکر سرور بر باد رفتنت باش برادر!
"هوای آه کرده دلت نازنین
هوای غم کرده ای
مثل آن وقت های من شده ای
سرد و بی روح
ساکت و ساکن
...
ای یار
ای یگانه ترین یار
آن شراب از آن ِ تو نبود!"
آشفته ام میکند
این آفتاب
هر قدر ایستاده تر میشود
کمتر گرمم میشود
در وجودم زمستان است... توی برگ برگ زندگیم خون زمستان است.... از سرما نگو...از سرما ننویس
به سالها شب وصلی گر اتفاق افتد
شفق فرو نشده صبح میکند آغاز
باهام تماس بگیر گوشیم فرمت شده شماره ها نابود...
نمی دونم خوبه یا بد
که این سردی روی لبخند گرمت اثر نداره
گرم باشی کاش
همیشه
و این منم
زنی تنها
در آستانهی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلودهی زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد...)
راستی سلام..