دل ام اندکی ساده گی می خواه اد. می خواه ام دورِ دور باش ام از این پیچیده گی ها که از آن من نیست. بازی نمی دان ام. بازنده می شوم هر بار که به بازی می گیری ام. گفته بودم ات. نگفته بودم؟
نازنین... هوای دل ات را می دان ام. دل خودم را هم. به سیگاری قناعت کرده ام و سکوت که بر دود سفیدش سوار شوم تا آسمان های تو که بیزاری از بوی سیگارم.
پای که می فشارم دوست داشتن ام را می رمانی ام. بودن ام را قدردان باش که قدر بودن می دان ام ات و خوب می دانی. همین است که خیال ات تختِ تخت است و من هر روز بر خود می لرزم ...
کنارم که باشی عصرهای مان خوب است. این را هر شب گفته بودی و من دل خوشِ گفته های ات. چای می ریزیم. صدای ساز می آید و بوی سماور و من سیگار می کش ام. می دان ام آن قدرها هم که می گویی بدت نمی آید از بوی سیگارم. با بخار چای بوی توتون خوش می شود. تو این را هم می دانی که بارها بوی ام کشیده ای در عصرهای خوب چای و سیگار. نکشیده ای؟
پس راه افتادی و دیدی که هنوز سلامی هست...
"وحشی دشت معاصی را دو روزی سر دهید
تا کجا خواهد رمید! آخر شکار رحمت است!"
برو جانا..برو جانم..رها باش..از هرچه رنگ تو نیست..از هرچه رنگی است..سیگار را دوست می دارد البته و چای... و شراب و بوس و کنار...همه را با هم یا تک تک...
عاشقانه هم که می نویسید نرمی و صلابت را با هم دارد حاج آقا ...
بو کشیده ام...
...
گاهی باید هیچی نگفت..راست میگه محسن...کلمات شهید میکنن حسو..
سلام جناب
صید در پی صیاد
صیادی که خسته شده از دویدن
سیگار دود میکند و دود میشود در آسمان نخجیرگاه
و صید همان حوالی چای خوش دم و خوش عطر آمیخته میکند به دود صیاد...شاید که اکسیر شود بودن اکثیری صیاد را
بزن ساز در این عصرگاه ناسازگاری ها..بزن..
روزگارتان خوش..در این هوای ناخوش
سلاممم جناب پژوم عزیز
و...چه حالی دارد وقتی سادگی و پیچیدگی را..هر دو را جا بگذاری...وقتی هر کدام لجوجانه قصد دارد تو را از آن خود کند...
به این میگن عاشقانه مردانه
دوست داشتم استاد این چند خط و یک دنیا حرف پشتش را
"همین است که خیال ات تختِ تخت است و من هر روز بر خود می لرزم ... "
عاشقانه نوشت ساده و صادقی بود.
من این نوشته شمار خیلی ساده دوست دارم...و خیلی یاده دلم از آن می گیرد و خیلی ساده امیدوارم هم میکند.
و خیلی ساده کلمات کی بردم را اشتباه فشار میدهم و غلطهایم می شود غلطهای املایی....
"بودن ام را قدردان باش که قدر بودن می دان ام ات و خوب می دانی. همین است که خیال ات تختِ تخت است و من هر روز بر خود می لرزم ... "
نوشته هاتون معرکه اند مهدی جان
سلام
فوق العاده بود، فوق العاده. خیلی خیلی به دلمان نشست.
تغییر و تحولات وبتون هم مبارکا باشه
سلام بهبه چه عجب یه دستی به سرو روی این خونه کشیدین!!
خیلی لطیف و ملمموس بود این عشقانه تون
چه عصر قشنگی توصیف کردید با بوی سیگار و بخار چای...دلم رفته پای یک سماوری که روی میز پایه کوتاه قل قل می کند و بوی سیگار و عطر چای تازه دم.
عاشقنه لطیفی هم بود
دورباش
دوری خیلی وقتها معجزه می کنه در درمان زخمهای ناسور
از رفاقتهایی که حبابند
به قول خودتون : خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش ...
خیلی قشنگه این نوشته . زندگیتون بر مدار عشق و آرامش باشه آقا مهدی عزیز . ممنون .
کاش می بودم
با یک فنجان چای
تو حرف می ریختی
و من گوش می نوشیدمت
کاش می بودم
تا با کلماتم
شانه هایت را تسکین باشم
کاش..
بوی چایی و سیگار که با هم به هم میپیچد و بوی کاغذ کاهی و قدیمی و بوی خاک جلد کتابهای قدیمی ، میشود زندگی. زندگی همین چیزهاست دیگر.
یک بار در تمام زندگی ام دو نخ سیگار کشیدم ، کشیدن به معنای فوت کردن به جای کام گرفتن ، ولی لذت خوبی بود. بعدها اندیشیدم که تمام لذت ها و نعمات زندگی ام را فوت کردم به جای اینکه کام بگیرم از آنها.
تمثیلی از زندگی شد برای من آن دو نخ اسه لایت .
محشر بود جناب ....
خاطره ها برای زندگی لازم اند، اما افسوس کافی نیستند! بعضی وقت ها شاید لازم باشد دستی به سر و روی خانه بکشی و نو-داستانی آغاز کنی ...
قالب نو مبارکـــ ...
شبه عاشقانه ی زیبایی ست
عاشقانه ات را بسیار دوست داشتم
و همچنین با نظر آرشمیرزا هم موافقم شدیداْ
قلمت مرا به حرف می اورد
هر کلمه روزگار خودش را دارد
«پای که می فشارم دوست داشتن ام را می رمانی ام. »
سلام ...من به شخصه این سیاستو توی عشق خیلی دوست دارم ...گرچه برای عاشق خیلی دردناکه ...اما همیندردم شیرینه ...البته این ظنر شخصی منه
منب ا اینکه هیچوقت سیگار نمیکشم و کشیدنشو دوست ندارم اما عاشق بوی سیگارم
ساده بود ، مثل یه دل ساده
چقدر خوب بود این عاشقانه ... خیلی خوب بود... عجب حسی داشت عاشقانه ات رفیق...
یک عاشقانه باشکوه و مردانه و البته زیرکانه