هیچ ندادیم و هیچ نستاندیم. عمری به پای هم سوخت ایم و سوزاندیم و همه بر باد...
بی یادی رفت اند. بی وداعی حتی. گفتنی ها بود اما گوش هایی دیگر شنیدشان. با ما نگفت اند...
بهتی بر جای مانده تنها. نه حسرتی و آهی و دریغی. فاجعه بی رحم تر و نامنتظرتر از آن بود که غمی و نم اشکی بدرقه اش کن ایم...
افسون زده گانی را ماننده ایم که طوفان حادثه ای بیخ هر چه درخت آبادی شان را از جای برکند و تا هیچ روز چشم انتظاری بهارشان به انجام نیاید...
چه بر می آیدمان؟ گزیری نیست...
...
...
...