بی آن که بدانیم پر از سایه ی دردیم
ما لحظه ی آبستن عصیان و نبردیم
در خویش خزیدیم و دل آشوبه گرفتیم
لبریز سکوتیم، ولی نعره نوردیم
با باد دویدیم و به باران نرسیدیم
چون شاخه شکستیم، ولی گریه نکردیم
همزاد بهاریم و پر از شوق شکفتن
هرچند خزاندیده و پژمرده و زردیم
خورشید به خاکسترمان خیره نمی شد
بر سفره ی آتش ننشستیم که سردیم
خنجر به جگر خورده ترین قوم زمینیم
ماندیم که شاید بپذیرید که مردیم
از ما که بریدید ولی پیش شما هم
کاری که خدا با دل ما کرد نکردیم...
(حسن اوجانی)
سلاممم جناب پژوم
خوبین؟
با باد دویدیم و به باران نرسیدیم
چون شاخه شکستیم، ولی گریه نکردیم
همزاد بهاریم و پر از شوق شکفتن
هرچند خزاندیده و پژمرده و زردیم
...................خوب بود..
کاری که خدا با دل ما کرد ...
مرسی خیلی قشنگ بود
یادش بخیر این غزل و اون سالها و اون حسن ...
یعنی میشه یه روزی یه ذره فقط یه ذره از حکمت کارهای این آقا خدا رو درک کرد (البت خودم رو عرض میکنم)
درود مهدی جان.............
وقتهای در زندگی هست که آدم به صادق هدایت در روزهایی که تنگ بود، پیراهن تن برایاش،آفرینگوی میشود؛ روزهایی که میگذرد اما نمیشود از آنها گذشت....روزهایی که رنج است اما کنده شدن از آنها سختتر است از هر کندنی.....
سلام
در خویش خزیدیم و دل آشوبه گرفتیم
( نمی دونم این بشر کلا تا کجا و چقدر ظرفیت درد داره )
چقدر خوب بود این غزل
و چه خوب که سکوت شما رو شکست حاج آقا... بالاخره شما از بزرگان بلاگستانید
حالا که باید باشی پا شدی رفتی قم قیام کنی؟
چند بار خوندمش
................
مرسی بخاطر
حضورتون...
یاحق...
دم شما و حسن آقا گرم
بی آنکه بدانیم پر از سایه ی دردیم ! بی آنکه بدانیم
من از هر شعری خوشم نمیاد ولی این روم تاثیر کرد.مرسی
سلام دوست...
قدمتان خیر...