این چند سطر که شیرزاد نازنین روزی نگاشته و کیامهر یادمان آورد امشب بارانیمان کرد...
بهار که بیایید دیگر رفته ام. بهار بهانهء رفتن است. حق با هدهد است که می گفت:
رفتن زیباتر است. ماندن شکوهی ندارد. آن هم پشت این سنگریزه های طلب.
گیرم که ماندم . باز بال زدم . توی خاک و خاطره . توی گذشته وگل.گیرم که بالم را هزار سال دیگر هم بسته نگه داشتم. بال های بسته اما طعم اوجرا کی خواهند چشید؟
می روم. باید رفت. در خون تپیده و پرپر. سیمرغ مرغان را در خون تپیده تر دوست دارد.
هدهد بود که ابن را به من گفت.
راستی اگر دیگر نیامدم یعنی که آتش گرفته ام. یعنی که شعله ورم! یعنی که سوختم. یعنی خاکسترم را هم باد برده است.
می روم اما هر جا که رسیدم پری به یادگار برایت خواهم گذاشت. می دانم این کمترین شرط جوانمردی است.
بدرود رفیق روز های بی قراریم!
قرارمان اما در حوالی قاف. پشت آشیانهء سیمرغ. آنجا که جز بال و پر سوخته نشانی ندارد.
سلامم
یاد بعضی نفرات روشنم می دارد..........
روحش شاد ... امشب هر جا که میری اشکی می شی ...
دم شما گرم
یادش همیشه گرامی و عزیز
روح شیر مرد
شاد.......
یاحق...
روحش شاد ...
باورش سخت است و با این حال آسان است ...
چه متن دلنشینی...
رفتن تلخ است ولی شاید تلخ تر از ماندن نباشد و به قول دوست:
رفتن زیباتر است. ماندن شکوهی ندارد.
یاد دوستتون گرامی
ولی چرا پر ؟ چرا پر به یادگار می گذاره؟ نماد وسمبل خاصی مد نظرش بوده ؟ چیزی مثل آزادی ؟
سلام
متاسفم. یادش گرامی. واقعا یک سال گذشته است؟
دوست عزیز باقی وبلاگ ها از آن من نیست. فقط همین آدرس!
گویا عمه زری به دنبال طراح می گردد. خودم به او گفتم. شما هم بگویید کمکی از دستم بر می آید برای کتابش انجام میدهم.
روح شیرزاد عزیز شاد و قرین رحمت باشد ان شاالله