ساعت ۱:۳۰ پس از نیمه شب. میدان فردوسی...
گوشه شمال غربی:
یک نفر که جنسیتاش چندان معلوم نیست کنار خیابان ایستاده و انبوه ماشین و موتورسیکلت در رقابتی تنگاتنگ بوق و فریاد راه انداختهاند...
گوشه جنوب غربی:
یک نفر که دیگر قیافهاش چندان به آدمیزاده نمیماند سیخی فرو کرده و از صندوق صدقات اسکناس بیرون میآورد. نگاه هیچکس را نمیبیند. کاملا آرام و مطمئن...
گوشه جنوب شرقی:
یک نفر زیر اندازی گسترده و رویاش تا بخواهی الکل و وافور و قس علی هذا در معرض دید است. نادیدنیها را خودتان خیال کناید...
گوشه شمال شرقی:
ترجیح دادیم نرویم. تا اینجا جان به در بردیم. باقی را شاید اینگونه خوشاقبالی نصیب نشد....
اینها مشاهدات بنده است از یک شب در یک میدان مرکزی این شهر. این همه شب را در این همه میدان و محله فرعی این کلانشهر خود بخواناید...
در پست قبل کامنتی دریافت کردم حاوی جملهای که گویندهاش را «کوروش کبیر!!!» گفته بود و تبلیغ ایمیل ایرانی میکرد. پاسخاش را به اظهار تاسفی دادم.
این روزها میهنپرستی از در و دیوار میبارد. آن هم یا عنایت به موهومترین و بیهویتترین نوع آن که شوق وصفناپذیر و کوتهبینانه و البته عافیتطلبانه به تمدن پیش از اسلام باشد.
آن هم از سوی کسانی که نه به خود زحمت اندک مطالعهای و نگاهی به تاریخ میدهاند و نه بار هزینههای نوعی دیگر از همین ملیگرایی را بر دوش خرد خود متحمل میشوند که مثلا نامی از مصدق و دیگر شهیدان راه آزادی بدهاند که از کوروش و داریوش و امثالهم هم نزدیکترند و هم دانستهتر.
حاصل این میشود که ملغمهای میسازند از کوروش و امام زمان و تحویلمان میدهاند و اینگونه در به رویمان میبندند که با دنیا سر جنگ داشته باشاید یا فی المثل ایمیل ایرانی بر گزیناید.
که عربها بر بادتان دادند نه آنها که اکنون بر گردهتان سوارند و در ایرانی بودنشان هیچ شک نیست.
قدری بیندشایم. ما عاشق خاکمان هستایم که هیچ کداممان همه گوشههایاش را حتی به چشم ندیدهایم و دشمن انسانهایی که هیچ از آنها نمیدانایم جز کینه ای که نادانسه با پدران چند هزار سال پششان بر دل داریم.
یادمان نرفته است که روزهایی پیش از این با همین مزخرفات کرور کرور جوان بر روی مین میفرستادند و عاقبت خاک و ما فیها نصیب همانها شد که طلای زرد و سیاه به یغما میبرند از آن و دیرگاهست بر خوان نعمت کوتهاندیشی ما نشستهاند و ما همچنان دلخوش به دشمنی با عربایم...