همین پاییز آمده بودی و بوی هوایات همین بود که هست. آسمان همین بود و زمین. برگ خشکی هم روی زمینات نبود مثل همین روزها که نیست.
این حرفها مال قدیم بود. همین پیادهروها را که راه بروی خوب میگویندت که باید دور بریزی این همه خیال هرچه بودهای و دیدهای را. که دیگر نه پاییزها زردند و نه برگها نارنجی. باشاند هم نای خش و خشیشان زیر پاهایات نیست.
میگفتامات... همین پاییز آمده بودی و من شیدایی میکردم و رسوایی میخریدم آمدنات را. اول مهر را خوش فالی زده بودم که اول مهر است میانمان و دیدی چه آسان نبود؟
امسال زود سردمان شد. گفتام آتشمان که خاک شود همین میشود. سرما جان و استخوانمان را میسوزد. سوز سرما اگر به کوچههایات، که حالا دور شدهاند، آمد بدان که راست میگفتامات جان رفیق... این پاییزهای ناهنگام را بسیار سرمازدگی کشیدهام...
سلام مهدی جان
عجیب صدای پای پاییز هراس انگیز است ، پاییز که همه ی آروزهای مرا در سرمای خود پژمرد ....
سلام عزیز دل...
پاییز بسیار آرزوها را که پژمرد...
جدای از حس بسیار این نوشته از استفاده بی نظیرت از زبان لذت بردم
سلام...
لطفتان مستدام.
همه حس پاییز تو این چند خط بود.
سلام دوست خوب...
مشتاق دیداریم...
سلامم جناب پژوم عزیز
خوبین؟..
میدونین آدم حس می کنه سرمای آدما... غالب شده به سرمای استخوان سوز پاییز و زمستون...
پاییز تا ابد پاییزه.......
سلام دوست...
بدی نیستایم. شکر خدا...
پاییز عجیب است و دوست داشتنی...
سلام عزیز..سلامتی ؟ دلم تنگ شده براتون..
به گمانمان عالیجناب پاییز که قدم رنجه می فرمایند ایاممان رنگ رنگ می شود ..رنگ رنگ ِ مهر...
دریغا که همه ی زندگی مان یاد آورِ روزگار الوان شده از بی مهری ست..
سلام دوست خوب...
روزگار چندان هم بیمهر نبود. یادش به خیر کنایم شاید بدی نباشد...
به به سلام جناب پژوم
من که خیلی لذت بردم از خواندن پستتان...
سلام دوست...
لطف دارید شما.
ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان
بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان
ای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن
نوحه کنان از هر طرف صد بیزبان صد بیزبان
هرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشک لب
نبود کسی بیدرد دل رخ زعفران رخ زعفران
حاصل درآمد زاغ غم در باغ و می کوبد قدم
پرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستان
کو سوسن و کو نسترن کو سرو و لاله و یاسمن
کو سبزپوشان چمن کو ارغوان کو ارغوان
کو میوهها را دایگان کو شهد و شکر رایگان
خشک است از شیر روان هر شیردان هر شیردان
کو بلبل شیرین فنم کو فاخته کوکوزنم
طاووس خوب چون صنم کو طوطیان کو طوطیان
خورده چو آدم دانهای افتاده از کاشانهای
پریده تاج و حله شان زین افتنان زین افتنان
گلشن چو آدم مستضر هم نوحه گر هم منتظر
چون گفتشان لا تقنطوا ذو الامتنان ذو الامتنان
جمله درختان صف زده جامه سیه ماتم زده
بیبرگ و زار و نوحه گر زان امتحان زان امتحان
ای لک لک و سالار ده آخر جوابی بازده
در قعر رفتی یا شدی بر آسمان بر آسمان
گفتند ای زاغ عدو آن آب بازآید به جو
عالم شود پررنگ و بو همچون جنان همچون جنان
ای زاغ بیهوده سخن سه ماه دیگر صبر کن
تا دررسد کوری تو عید جهان عید جهان
ز آواز اسرافیل ما روشن شود قندیل ما
زنده شویم از مردن آن مهر جان آن مهر جان
تا کی از این انکار و شک کان خوشی بین و نمک
بر چرخ پرخون مردمک بی نردبان بی نردبان
میرد خزان همچو دد بر گور او کوبی لگد
نک صبح دولت می دمد ای پاسبان ای پاسبان
صبحا جهان پرنور کن این هندوان را دور کن
مر دهر را محرور کن افسون بخوان افسون بخوان
ای آفتاب خوش عمل بازآ سوی برج حمل
نی یخ گذار و نی وحل عنبرفشان عنبرفشان
گلزار را پرخنده کن وان مردگان را زنده کن
مر حشر را تابنده کن هین العیان هین العیان
از حبس رسته دانهها ما هم ز کنج خانهها
آورده باغ از غیبها صد ارمغان صد ارمغان
گلشن پر از شاهد شود هم پوستین کاسد شود
زاینده و والد شود دور زمان دور زمان
لک لک بیاید با یدک بر قصر عالی چون فلک
لک لک کنان کالملک لک یا مستعان یا مستعان
بلبل رسد بربط زنان وان فاخته کوکوکنان
مرغان دیگر مطرب بخت جوان بخت جوان
من زین قیامت حاملم گفت زبان را می هلم
می ناید اندیشه دلم اندر زبان اندر زبان
خاموش و بشنو ای پدر از باغ و مرغان نو خبر
پیکان پران آمده از لامکان از لامکان
مولانا
سلام...
...
صدای پاییز رو هم دوست دارم و هم نه!
یعنی تا وقتی همه چیز خوبه آره اما همین که کوچکترین مشکلی پیش بیاد همه رو گردن پاییز می اندازم...
سلام دوست...
پاییز هم دوستداشتنیست...
مهدی جان!
غریب بود امروز آمدن این کمترین به صفحات تو که بوی مهر میداد که مهر آمد و مهر آورد و سوکنامه پس از مهرت، که انگار مهر را برد به صندوقخانه و کلیدش البت...یگر تو میدانی ....
اما باورت بشود که غریب از این جهت بود که نیت آمدن به بلاگت که کردم، ناخودآگاه پیش از بازکردن صفحه ات، این تکمصرع به ذهنم رسید در باب آنچه هنوز نخوانده بودم از تو:
"داشتم آرام! تا آرامِ جانی داشتم"
باور می کنی؟ و چون رسیدم، دیدم! همان بود که بر خیالم گذشته بود، قصهئ مهدی عزیز دل!
همهاش تقیم به تو:
یاد ایامی که در گلشن فغانـــــی داشتم
در میان لاله و گل آشیانـــــــــــی داشتم
گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار
پای آن سرو روان اشــــــک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از شوق بودم خاک بوس درگهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهـــاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین آسمانــــی داشتم
درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانــــــــــــــــی داشتم
بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایــــــی خموش
نغمه ها بودی مرا تا همزبانــــــــــی داشتم
سلام عزیز دل...
آمدنات مبارک آمدنیست. انتظارت میکشیدم و نوری به دیده افکندی...
هر چه میگویی را نه که باور میکنام، به مذاق جان میچشام...
سلام... رسیدنتان خوش.چه
حلال زاده اید قربان....دیروز
صحبت ِ شمابود وب جناب
اسحاقی...گذر ِ فصلهاو
سبزو زردشدن ِبرگها و
شکوفه باران شدن ِ
درختان وعریان ازهر
جلایی شدنش را
نیز، هم دوست
میدارم....جاری
شدن به هر
صـــــــــورتی
زیباست
یاحق...
سلام دوست خوب...
زنده باشاید و سرافراز...
پاییز را با همه روزهای گم شدنش دوست دارم.ممنون از قدم رنجه ای که فرمودید استاد
سلام مریم بانو...
ارادتمندیم...
سلام آقای پژوم. امیدوارم خوب باشید. من گذشته از زبان نوشتاریتون پاییزم شد با خوندن نوشته تون...از اون پاییزهای زخمی
سلام دوست...
بهارتان بیاید الهی...
همین پاییز ِ دوستداشتنی ... که با تمام رمز و رازش ، با تمام مرموز بودنش دوستداشتنیه
سلام دوست...
حقا دوست داشتنیست...
سلام...
خوش آمدید...
با وجود همه خاطراتش ،همچنان فصل زیبایست برای بازگشتن راستی
سلام
خوش آمدید :)
سلام بانو...
دل تنگ ایم و عذر خدمت فراوان داریم...
لذت بردم وقتی خوندم:
خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش
بنماند هیچش الّا هوس قمار دیگر
ارادت دارم خدمت شما.
شانه ی خیابان های تهران نیز زیر پای شما خش خش نمی کند؟ دیشب خواب شکوفه دیدم. فکر کردم همه جا را برف زده. همین دو تپه ی سبز روبروی خانه سپیدِ سپید بود. خوب که نگاه کردم دیدم پر شده از درختان پر شکوفه ی سپید. شکوفه ی سپید درختان آلوی دوران کودکی. یادش بخیر. اما فقط خواب بود. نه خبر از برگ زردی است و نه خبر از خش خشی. لخت نمی شوند این درختان سر به آسمان سائیده ی چنار. هر روز که از جاده ی کوتاه و پر درخت می روم کارگاه سرم به چپ می چرخانم. بوته های تمشک هنوز سبزند و چنارها هنوز پوشیده!
عریان نشده هنوز، این تن ِ هزار پیچشان ...
خیلی وقت بود ننوشته اید. (بدتر از من!)
پاییز..پادشاه فصلها
فصل زیبای عاشقی...فصل سرمای خزان...فصل انارهای سرخ..فصل برگهای زرد
ما هم همینیم..گاهی مثل اناری روی شاخه در انتظار شب یلدا...
گاهی هم برگ خشکی زیر پای خاطرات..
پاییز که به آخر رسیده..قلمتان برای بدرقه اش چند خطی نمینگارد؟
و...سلام جناب پژوم
از خودتان که خبری نیست. از عمه زری چه خبر؟ چرا نمی نویسند؟
نگران شدم.
درود .
عاشق پاییز هستم اما نه پاییز زادگاهم بلکه شمال و و پاییز زیبای کوهستان