ساعت ۱:۳۰ پس از نیمه شب. میدان فردوسی...
گوشه شمال غربی:
یک نفر که جنسیتاش چندان معلوم نیست کنار خیابان ایستاده و انبوه ماشین و موتورسیکلت در رقابتی تنگاتنگ بوق و فریاد راه انداختهاند...
گوشه جنوب غربی:
یک نفر که دیگر قیافهاش چندان به آدمیزاده نمیماند سیخی فرو کرده و از صندوق صدقات اسکناس بیرون میآورد. نگاه هیچکس را نمیبیند. کاملا آرام و مطمئن...
گوشه جنوب شرقی:
یک نفر زیر اندازی گسترده و رویاش تا بخواهی الکل و وافور و قس علی هذا در معرض دید است. نادیدنیها را خودتان خیال کناید...
گوشه شمال شرقی:
ترجیح دادیم نرویم. تا اینجا جان به در بردیم. باقی را شاید اینگونه خوشاقبالی نصیب نشد....
اینها مشاهدات بنده است از یک شب در یک میدان مرکزی این شهر. این همه شب را در این همه میدان و محله فرعی این کلانشهر خود بخواناید...
تیتر هوشمندانه ای بود حاجی آقا ...
سلام آقا...
ارادتمندیم بیانداره...
اوضاع از این هم خرابتره، وقتی فردوسی این باشه مناطق خاموش تر شهر ببین چیه
سلام رامین جان...
دقیقا...
تمام شهر های دنیا همچین میدان هایی دارند...
فقط شاید ایران رتبه ی اول رو در تعداد میادین متبرکه دارا باشه...
سلام نیما جان...
شاید در خیلی جاها از این دنیا هر چیز به جای خود باشد...
واو...چی میگذره زیر پوست این شهر...
سلام...
غمانگیز است و وحشت زا...
به واسطه قرار داشتن دانشگاهم در اطراف تهران ، گاهی مجبور بودم ، 5:30 صبح از خونه بیرون بزنم تا به کلاس 8 صبح برسم . دیدم بعضی از این تصاویر رو متاسفانه ...
سلام...
اینطور یک جا و عیان دیدن شاید دردناکتر باشد...
اوه....چه تفاوتیه بین اون تایم و۶-۷
ساعت بعدش..چون چند وقتیه بر
حسب کارم فردوسی خیلی
گذرم میخوره.البته ۸ صبح.......
کاش یه جای دیگه بود...........
یه میدون دیگه...........طفلی
فردوسی و رستم و سهراب
و سیاوش و حماسه های
زیبای امروزیشان............
یاحق...
سلام...
شاید همه ساعت ها همین وضعیت باشد همه جای شهر. آشکار و پنهان دارد...
وااااااااای ... ترسیدم واقعا ... چه خبره تو این شهر !؟ ... اگه تو ننوشته بودی می گفتم همش دروغ و چرت محضه !!! ... فکر نمی کردم انقدر علنی باشه ...
سلام مهدی جونم ... دیشب خیلی جات خالی بود عزیزم ... دلم برات تنگ شده حسابی ...
سلام مریم بانو...
ما هم دلتنگایم زیاد...
مهدی جان از تو بعید بود!!!!
بابک مدتیه مشکل مالی داره و نیمه شبا گوشه ی شمال غربی میدون فردوسی کاسبی می کنه .
روزای فرد هم سر تخت طاووس وامیسته
نباید اینجوری حرف می زدی برادر!
.
سلام بر آرشمیرزا...
خیلی ارادتمندیم قربان...
قرار بود این مشاهدات و گردشهای شبانه با لباس مبدل و محرمانه باشه حضرت والا
ایندفعه دیگه باهات نمیام .از وقتی آشکارش کردی دیگه واقعاً تأمین جانی نداریم.خدا کنه تو NASA و CNA نگفته باشی!
سلام امیر خان...
گریبایدوف در cctvگفته. دیگر همه میداناند...
عزیزم یه تماس با من بگیر لطفا ...
سلام آقا مهدی جان. خیلی افتضاح شده اوضاع. من هم از این صحنه ها زیاد دیدم تو این شهر. خدا به خیر کنه عاقبتمونو
انداختیمان یاد این تکگویی از حاجی واشنگتن:
از آقای بازیگر، در فیلم ایرانی ترین مرد سینمایمان، حاتمی:
فکر و ذکرمان شد کسب آبرو، چه آبرویی، مملکت رو تعطیل کنید، دارالایتام دایر کنید درست تره. مردم نان شب ندارند، شراب از فرانسه میآید، قحطی است، دوا نیست، مرض بیداد میکند، نفوس حقالنفس میدهند، باران رحمت از دولتی سرقبله عالم است و سیل و زلزله از معصیت مردم. میرغضب بیشتر داریم تا سلمانی. سر بریدن از ختنه سهلتر. ریخت مردم از آدمیزاد برگشته، سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده، چشمها خمار از تراخم است، چهرهها تکیده از تریاک.....
سلام جان رفیق...
وصفالحال روزگاران رفته است بر این ملک و ملت که گویی تمامیاش نیست...
حاج آقا
به محضر سلاطین موسیقی جسارت نباشه ها
فقط محض مزاح و امبساط خاطر ! :
http://img4up.com/up2/90065287981065572460.jpg
سلام آقا...
دلتان شاد که شادمان فرمودید...
شما خود سلطاناید به عالم شعر و موسیقی...
فکرم پریشان شد...
سلام...
خاطرپریشانی کمترین عکسالعمل ماست در برابر این همه شاید...
واااااااااااااااااااای ... من خودم همین جوری از تهران و این زیر پوستیاش می ترسم ... دیگه حاج آقا که اینا رو دیدن و نوشتن، بدحال تر و نگران تر شدم
سلام محبوب خوب...
شما نترساید بانو. تهران بیقرار قدمهای شماست. کاش پر شود این شهر از امثال شما...
جنسیت چه اهمیتی دارد وقتی هویت اش گم شده است؟
سلام پیشی خان...
یقین میدانی هویتاش گم شده است؟
شما تو میدون فردوسی ،نیمه شب دیدی ،من میدون ولیعصر ساعت سه بعدالظهر .هیچ کس هم کاری نمی کرد همه رد می شدن سر تکون می دادن .از همون قماش ادمها که با سیخ افتادن به جون صندوق صدقات.
یکی نبود دست بکنه تو جیبش بگه برادر بیا ول کن صدقات مردم رو حتی خود من
شما تو میدون فردوسی نیمه شب دیدی من دیروز زیر پل سید خندان ساعت 12 ظهر همون ادمهایی رو دیدم که بساط وافور و نگاریشون براه بود .
جالبترش می دونی چیه دو قدم (باور کن دو قدم ) اون ور تر گشت ارشاد بود و داشت خلق الله رو ارشاد می کرد .
سلام دوست...
متاسفانه کامنتدانی این پست پر شده از کامنت های دوستانی که قریب همین صحنهها را دیدهاند...
زیر پوست رو باید شکافت و با میکروسکوپ بررسی کرد ولی زیر پوست این شهر و این کشور به قدری گندیده هست که اثرات این عفونت به رو اومده و عیان و آشکار می شه دیدتش
سلام بانو...
مع الاسف همین طور است...
شبها کلاغها مسخره نمی شوند
شب بهترین بخش زندگی کلاغهاست...
سلام دوست...
قدمت به خیر...
گزارشی بود تنها...
یعنی می شه یه روز همین پست رو با همین جهت های جغرافیایی بنویسین ولی با صحنه هایی 180 درجه متفاوت! یعنی همچین روزی میاد؟!
درد داشت...
سلام...
ما که امیدمان نیست. شما هست؟
رقاص که باشی، دیگر آهنگ خاصی معنی ندارد
باید با هر آهنگ برقصی
و این روزها
زیر پوست این شهر
چه بد آهنگهایی میزند روزگار، و من و تو و او ... هر روز برایش میرقصیم!
سلام
پست دردناکی بود و متاسفانه حقیقت محض
و درد را از هر طرف که بنویسی درد است
خوشحال میشم به "من بی او" سر بزنی.
شما رو با نام "سیاه مشق" لینک کردم.
موفق باشی.
سلام دوست...
چشم. خدمت میرسایم...
و صدها گوشه و میدون و کوچه و محله ... و هزاران هزار داستان و هزاران غم و اندوه که از دیدن این صحنه ها و شنیدن این داستانها بر دل میشینه ... هزاران هزار لحظه ای که انسانیت به حراج گذاشته میشه ...
سلام
بروزم
ممنون میشم یه سر بزنی
شب بخیر تهران
چه عکس جالبی گذاشتی...
من الان دیدم
سلام
ممنون که به حماقت دوستداشتنی سر میزنید
بابت اینکه دیر خدمت رسیدم معذرت میخوام، به دلیل کسالت و بستری بودن به نت دسترسی نداشتم.
حماقت دوستداشتنی بروز شد.
منتظرم.
سلام دوست ..
در وبلاگ آشوب نوشتید می فهممت .. می دانم ات .. و چه خوب که او را می فهمید و شاید چون مثل او مردید ولی کاش کمی انسان باشید .. دیدم که دوستید آمدم تا نشانی جایی را به شما بدهم که مدت کوتاهیست دلتنگی هایم را بی قراری هایم را در آن کلمه می کنم .. سر در این خانه تصویر همان چشم هایست که روزی آشوب برایش نوشت
پلک نزن ریما
خورشید زیر سوال می رود
بله آقا چه خوب که شما می فهمید اما من هنوز نفهمیدم بعد از دو سال که در گوشم شعر خواند و شب هایم را نوازش شد کجا رفت آنهم بی هیچ دلیلی و تنها نمی دانمی تحویلم داد و یک خداحافظی سرد و من ماندمو سیلی هایی که به صورت عشقم زدم تا پیش دیگران سرخ بماند
من نفهمیدم این که گفت دلیلی ندارم فقط دیگر دوستت ندارم یعنی چه آنهم حالا که من ریمای پر غرور تمام قد در برابرش خم شدم و خودم را تسلیمش کردم همسرش شدم جز مهربانی از من ندید و جز وفا.. من هنوز نفهمیدم آقا باید با خاطره های کشنده چطور کنار آمد من هنوز بلد نیستم درد که کشیدم زخم که خوردم از عشق به تنفر برسم من بلد نیستم آقا دوستش دارم حتی اگر نامردترین موجود جهان باشد .. من نمی فهمم اما انسانم ..
این هم آدرس خانه ی جدیدم فقط لطفا کامنت مرا عمومی نکنید لطفا
www.succor.blogfa.com
پیکت را بنوش رفیق!
به سلامتی فاحشه ی شهرمان
که جز خود
کسی را نفروخت . . . !
سلام مهدی جان
روز بخیر
"فکر میکنم خدا زن است" ....
بروزم و منتظر
سلام مهدی جان
صبحت بخیر
"مگسی را کشتم" ...
بروزم
ممنون میشم سر بزنی
منتظرم
talkh bod




سلام آقا مهدی
روز بخیر
ممنون از حضور و اظهار لطفتون
بروزم و منتظر حضور شما
ممنون
مــبارکم باشه شــب تولــدم
چقد شلوغه، خودمم و خودم
یه کارت تبریک چندتا شمع خاموش
خــودم گــرفتم خـــودمو در آغـــوش
سلام
بروزم و منتظر حضور شما
ممنون
در گرماگرم گپ و گفت با دوستی نازنین،کسی به گدایی می آید که دو دست ندارد و عرض شانه اش آنقدر کم که گویی بدنش را فشرده کرده اند و پوستش از شدت ایستادن در آفتاب سیاه سیاه شده و ظاهری به غایت امر پژمرده
...
..
.
چند دقیقه ای به سکوتی خفه کننده می گذرد...
نوشته ات باعث تازه شدن داغ دلم شد.کامنتم را قدری ویرایش کردم و شد پستم
سلام مهدی جان
ممنون از حضور و اظهارلطفت
بروزم و منتظر حضور شما
موفق باشید
سلامم جناب پژوم عزیز
....تا کی بتوان جان بدر بردن معلوم نیست جناب....
...دیالوگی که هم جناب غبار عزیز نوشتن اینجا خیلی وصف حال نوشته ها و روزگار حاله انگار...
سلام
واقعا تاسف انگیزه در چه جامعه ای داریم زندگی می کنیم حالا اینها به چشم دیدن ها بودند ببینید در خفا چه می گذرد
بی خیااااااااااااااااال یعنی در این حد؟
سلام...
خیالی نیست...