...




گاهی می خواهی حرفی بزنی و می بینی که بسیار بهتر گفته اندش و سکوت...
به تر همان را نقل کنی ...



دلم کپک زده آه

که سطری بنویسم از تنگی دل
همچون مهتاب زده ای از قبیله آرش بر چکاد صخر ه ای

زهِِ جان کشیده تا بُنِ گوش

به رها کردنِ فریادِ آخرین...

کاش دل تنگی نیز نام کوچکی می داشت
تا به جان اش می خواندی
نام کوچکی
تا به مهر آوازش می دادی
همچون مرگ
که نام کوچک زنده گی ست
و بر سکوب وداع اش به زبان می آوری
هنگامی که قطاریان
آخرین سوت اش را بدمد
...
سطری، شطری، شعری
نجوایی یا فریادی گلو دَر
که به گوشی برسد یا نرسد
و مخاطبی بشنود یا نشنود
و کسی دریابد یا نه
که چرا فریاد؟
یا با چه مایه از نیاز؟

...


(احمد شاملو)