مادر تنهاست...

مادر تنها بود که برای نفس های اش می مردم. که تنهایی اش را نمی‌توان ام آسوده ببین ام. یا شاید تنهایی خودم را... نمی دان ام...

چه قدر تشنه ایم برای گفتن و شنیدن. چه قدر حرف هست که می‌خواهیم بزنیم. شاید این تنهایی ها دیگر آسان دست ندهد که ساعت ها به درد دل گفتن و از دل شنیدن مان بگذرد.

هراس ام است از روزهای نبودن مادر که هیچ دوست ندارم دست دهد. لحظات اش را می خواه ام قدر بدان ام که می گذرند و شاید روزی حسرت بماند بر دل.. کاش نیاید آن روزها...

مرور می کن ام روزگارانی که کنار هم گذرانده یم و او بیشتر از من به یادش است... که مرا به روزهایی از آن روزگار توان دانستن و به یاد‌‌‌ سپردن نبود و او را بود و چه گفته ها و ناگفته ها هست از همه آن روزهای به باد رفته که دیگر نمی آیند...

حسرتی و اندوهی شاید بماند در دل و اشکی که می خواهد فرود بیاید از گوشه چشم و غرور مضحک ام امان اش نمی دهد و در جای اش می‌خشکاند...

روزگار غریبی ست...

نظرات 26 + ارسال نظر
کرگدن جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:16 ب.ظ

مهدی عزیز ...
آدم کللن موجود چیزیه ! ... چیز دیگه ! ... همون !
شما که خدا رو شکر انسان شریف و بزرگوار و فهمیمی هستی و از این نوشته هم معلومه چقد قدردان و بامعرفت و خلفی و چه مدلی رفتار می کنی ... خدا شاهده خودمو میگم ... مثلن ببین ... من پنج ساله ازدواج کردم و از مامانینا جدا شدم و اومدم طبقه بالا ... فاصله مون فقط همون چن تا پله س که دیدی ... ولی توو این پنج سال باهاشون مث همسایه بودم ... دیر و دور ... خودم ام از این وضعیت دلخور و ناراحت و ناراضی ام ولی به طرز احمقانه و مزخرفی همین راهو ادامه میدم ... کاری هم نمی کنم برای برطرف کردن این حس نارضایتی ... می فهمی منظورمو عزیز ؟ ... حالا کی می فهمم که میشد اینجوری نبود ؟ ... وختی که به قول خودت دور از جونشون دیگه نباشن ... اونوخت میام توی وبلاگم پستهای حزن انگیز و حسرتناک جیگر درآر می نویسم ... خب که چی ؟ ... اینو الان اینجا گفتم که شما یادت بمونه اگه اون روز سید و من همچین چیزی نوشتم هر چی فحش بلدی بارم کنی ...

نیما جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:43 ب.ظ

سلام استاد
خیلی وقته درست و حسابی باهش حرف نزدم . پستت بدجور هواییم کرد . بااجازه برم چند دقیقه با مادرم خلوت کنم !

کرگدن جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:46 ب.ظ

استاد پژوم شما که انقد تاثیر گذارید روی نسل جوان و انقد نفستان حق و حرفتا حجت است لذا باید توجه داشته باشید که رسالت سنگینی بر دوش دارید ها ! مثل همین نیما ! با این کامنتش معلوم می شود که اگر دست شما سیگار ببیند در کسری از ثانیه به یک سیگاری قهار بدل می شود !!

نیما جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ب.ظ

محسن خان ، ما یه قدم جلوتر از رهبرمون ( منظور استاد پژوم هست ولاغیر ) حرکت میکنیم . خودمان اهلش هستیم ! ولی خدا نکند که دست شما ببینیم چیز را همان سیگار منظور است . عمرا دارد که ولش کنیم !

نیما جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:43 ب.ظ

برم یه دور بزنم . اینم همراه خودم میبرم . با یاد شما و استاد عزیز :

http://s1.picofile.com/file/6515022132/Image1162.jpg

م . ح . م . د جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:29 ب.ظ http://baghema.blogsky.com/

این نیما انگاری اون لینکو واسه همه کپی کرده !

استاد ؟! من از پسش بر نیامدم اما اگر شما از پسش برمیای خواهشا یکم نصیحتش کن ...

م . ح . م . د جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:30 ب.ظ http://baghema.blogsky.com/

با کامنت کرگدن دلم گرفت .. میترسم ، از همه چی !
از اینکه الان این رفتارها را داریم اما بعدا میخوایم بگیم خاک تو سرمون چرا اینطوری بودیم ...

طاهره جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:38 ب.ظ

ازین هراس چیزی ننویس... خیال نبودنش هم وجودمو خشک میکنه... رفتن ها و تنهایی های پی در پی و ناگزیر من لعنتی و اضطراب تنهایی و غربتش دلم رو تازیانه میزنه...ازین هراس چیزی ننویس... بعد از هر خداحافظی تمامش رو در بغض فروخورده م جمع میکنم و به خودم میگم چکار داری میکنی!!!

کرگدن جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 ب.ظ

ماشالا چه قلمی دارن طاهره خاتون ...
آقا ما همینجا خواهش می کنیم بیزحمت روی مخشان کار کنید که برای دل خودشان و دل ما یک وبلاگ بسازند لطفن !

نیما جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:38 ب.ظ

ممد اینقدر به یکه همراه این روزای ما کار نگیر جون خانوم "س" !

دکولته بانو شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ق.ظ

سلام مهدی جانم ... چقدر خوب که همچین لحظات خاطره انگیزی ساختی با مادر خوب و مهربان و عزیزت ... واقعا می دونم چه حالی کردی ... مززززززه ش ... مزه ی روزهایی که با مادرم بیشتر از این ها حرف می زدم خوب یادمه و با یادآوریش خجالت می کشم از خودم ... هر بار با خودم عهد بستم که بیشتر و بیشتر کنارش باشم تا حسرت نبودن تنها فرشته ی زندگیمو نخورم ... اما خب ... باید جبران کنم ... دیشب خیلی دلم می خواست بیشتر بمونی ... اما چون دلیل موجهی داشت ...بگذریم ... باید جبران کنی ها ! ...

[ بدون نام ] شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:08 ق.ظ

ضمن عرض ادب خدمت استاد گران قدر...........
بسی لذت بردیم از نوشته ی خواندنی تان
کم سعادتی ما را برای دیر خدمت رسیدن ببخشید
این مادر ها از عجیب ترین مخلوقات خدا هستند...............!!!!!!!!!!!

یکی شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:44 ق.ظ

یاد مادری می افتم که بعداز سه سال هنوز دردانه هایش
باور ندارند رفتنش را....یاد آن لحظه تلخ خبر شومش
ویاد آن جغدی کاین خبر را آورد..
بقول عزیزی:تا هستند خواب نبودنشان را می بینیم ووقتی می روندخواب بودنشان را...عجب رمزیست بین
این خوابها...
فقط میتوانم ببوسم دستش را..فقط همین
دعا کنیدبرای کسی که بودنش فقط بیک..
اشکی شدم نشد تمومش کنم..
دعا کنین
یاحق...

کیامهر شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 ق.ظ

سلام بر استاد پژوم
ایشالا که عمرشون بلند باشه و سایه شون مستدام
مادرها گنج هستند
کیمیا هستند
خدا به همشون عمر و عزت بده ایشالا
چقدر جمله دوستم یکی زیبا بود :
تا هستند خواب نبودنشان را می بینیم و وقتی می روند خواب وبودنشان

سهبا شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

روزگار غریبی ست می دانم ! غریبی اش اما به خاطر دلهای ماست که نمی دانم چه مرگشان شده که می دانند وعمل نمی کنند ! که کاش نمی دانستند که می گفتیم نمی دانیم و جاهلیم و بر نادان چه حرجی ! اما ما که می دانیم دمی هستیم و دمی دیگر معلوم نیست در کجای این ناکجاآباد هستی هستیم ؟ پس چرا ؟ چرا تا هستم و هست و می توانم در آغوشش دمی آرام بگیرم و تمام عشق را و تمام زندگی را نفس بکشم ، دریغ می کنم از خودم و از او ؟ که چرا اینقدر به این غرور لعنتی و این گرفتاریهای همیشگی اجازه می دهیم این همه حسرت تولید کنند در دل ! که بعد که فاصله ها ایجاد شد هی انگشت حسرت بگزم و هی دست بر دست بکوبم که چرا قدر ندانستم آن لحظه را و آن حس قشنگ را که می خواستم و می توانستم برای دمی هم که شده مهربانیش را از آغوشش بیابم اما نخواستم ، نتوانستم ، نشد ....
روزگار غریبی است دوست من و غریبی اش و عجیبی اش از خود ماست نه از نفس روزگار ...
روزگار غریبی است و کاش به خود آییم ....

ممنون .

سیروس یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:15 ق.ظ http://www.khozaebal.persianblog.ir

الان نوشته بودم وقتی پشت لبمون سبز می شه دیگه خجالت می کشیم کارای قدیم رو انجام بدیم
بغلشون کنیم باهاشون صحبت کنیم
این دفعه که برم پیششون این غرور الکی و مسخره رو می شکنم

مهرداد(محمد) دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 ق.ظ

مهدی جان.همیشه در گفته هایت غمی را احساس می کنم.تو را خوب نمی شناسم.گذشته ات را نمی دانم اما میدانم که از من دلخوری و امید وارم مرا ببخشی.در مورد این موضوع هم باید بگم چون من خودم سال هاست فقط مادرم رو تو این دنیا دارم با خوندن این تایپیک یه غمی وجودم گرفت.

آناکارنینا سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:38 ب.ظ http://www.anacarnina.blogsky.com/

این رسم زندگیست . داشتن و ندیدن . نداشتن و حسرت . از دست دادن و غبن . گویی خدا هر چیزی را با دشمنش خل ق کرد. نمیدانم . فقط میدانم که امیدوارم به این حسرت دچار نشوید. نه حداقل به این زودی ها .

عاطفه سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:37 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

تصورشم وحشتناکه که فک کنم یه روز نیست.. البته من از سر خودآزاری ازاین افکار میپرورونم توذهنم مریضم!بعد میشینم گریه میکنم!

هیشـــکی ! پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:44 ق.ظ http://hishkii.blogsky.com

سلام عزیز..
از همون بچگی ازم دوری کرد..از همون اول سعی میکردم یه جوری باهاش ارتباط برقرار کنم اما خودش نخواست..
نمیدونم چرا ازم دوری میکنه..حسرت به دلم مونده یه بار به حرفا و درد دلام گوش کنه..
بارها با تیخ حرفاش دلمو خراش داده اما باز اونی که رفته طرفش من بودم..
به محبت مادرانش احتیاج دارم..

بید مجنون پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:37 ب.ظ

چقدر این نوشته ات را دوست داشتم

مریم دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:04 ب.ظ http://mazhomoozh.blogfa.com

صداتون خیلی دلچسب بود در آکادمی کیا. تبریک!

گل گیسو چهارشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:12 ب.ظ http://gol-gisoo.blogsky.com/

سلام
صداتون خیلی قشنگ بود
من بهتون رأی دادم

وانیا جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:45 ب.ظ

سلام مهدی خان
اینجا شیبه اعترافگاه شده مثه همونی که تو کلیسای مسیحیا هست میرن پیش پدر مقدس و براش هی میگن بدترین کارهاشونا منم خواستم بگم اذیتامو اما خجالت کشیدم...

مکث جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:19 ب.ظ http://maks2011.blogsky.com

رفیق تا همیشه ام ؛ روزگار ؟ تو وقتی از روزگار حرف می زنی یک جورایی برای خودم و تو خنده ام می گیرد همراه با بغض و بعد دوباره می خندم . به خیلی چیزها. به جای تو هم می خندم تا روزی که با هم بخندیم

. : جواد : . یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:30 ق.ظ http://seghatrehkhno.blogfa.com


.
.
.
.
.
من به بی تاب شدن

شهره شهرم

اما

شرح بی تابی من با تو

شنیدن دارد!
.
.
.
.
.
یا حق
.
.
.
.
.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد