-
مسافری یا مقیم...
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1391 01:54
«... و پیوسته در خانقاه بسته داشتی، چون مسافر به در خانقاه رسیدی، او در پس در آمدی و گفتی: مسافری یا مقیم؟ اگر مقیمی درآی و اگر مسافری این خانقاه جای تو نیست، که روزی چند بباشی و ما با تو خوی کنیم، آن گاه بروی و ما را در فراق تو طاقت نبود...» (تذکره الاولیاء، ذکر ممشاد دینوری)
-
...
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1391 11:38
گاهی می خواهی حرفی بزنی و می بینی که بسیار بهتر گفته اندش و سکوت... به تر همان را نقل کنی ... دلم کپک زده آه که سطری بنویسم از تنگی دل همچون مهتاب زده ای از قبیله آرش بر چکاد صخر ه ای زهِِ جان کشیده تا بُنِ گوش به رها کردنِ فریادِ آخرین... کاش دل تنگی نیز نام کوچکی می داشت تا به جان اش می خواندی نام کوچکی تا به مهر...
-
همین پاییز...
یکشنبه 30 مهرماه سال 1391 18:00
همین پاییز آمده بودی و بوی هوایات همین بود که هست. آسمان همین بود و زمین. برگ خشکی هم روی زمینات نبود مثل همین روزها که نیست. این حرفها مال قدیم بود. همین پیادهروها را که راه بروی خوب میگویندت که باید دور بریزی این همه خیال هرچه بودهای و دیدهای را. که دیگر نه پاییزها زردند و نه برگها نارنجی. باشاند هم نای خش...
-
بود آیا که در میکده ها بگشایاند...
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1391 23:51
حلول هلال مبارک رمضان کریم شاد باد. شعریست از حضرت خداوندگار و وصفالحال نزار ما این روزها... هله نومید نباشی که تو را یار براند گرت امروز براند نه که فردات بخواند در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذرها ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند نه که قصاب...
-
زیر پوست شهر...
شنبه 13 خردادماه سال 1391 14:10
ساعت ۱:۳۰ پس از نیمه شب. میدان فردوسی... گوشه شمال غربی: یک نفر که جنسیتاش چندان معلوم نیست کنار خیابان ایستاده و انبوه ماشین و موتورسیکلت در رقابتی تنگاتنگ بوق و فریاد راه انداختهاند... گوشه جنوب غربی: یک نفر که دیگر قیافهاش چندان به آدمیزاده نمیماند سیخی فرو کرده و از صندوق صدقات اسکناس بیرون میآورد. نگاه...
-
در مذمت میهن پرستی...
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 13:54
در پست قبل کامنتی دریافت کردم حاوی جملهای که گویندهاش را «کوروش کبیر!!!» گفته بود و تبلیغ ایمیل ایرانی میکرد. پاسخاش را به اظهار تاسفی دادم. این روزها میهنپرستی از در و دیوار میبارد. آن هم یا عنایت به موهومترین و بیهویتترین نوع آن که شوق وصفناپذیر و کوتهبینانه و البته عافیتطلبانه به تمدن پیش از اسلام باشد....
-
هجرت...
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 15:15
هیچ گاه خیال هجرت از این سرزمین به خاطرم نگذشته بس که هزار بستگی و تعلق است مرا به جزء جزء هر آنچه دارم و هست و گوارا و ناگوارش را به جان دوست میدارم. انگار هزار بند و رسن آویخته باشند بر پایام از گوشه گوشه این خاک که در آن زیستهام، هیچ خیال جای به جای شدنام نیست. بوی وطندوستی و خاکپرستی نیاید از اینها که...
-
مشق شب...
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 14:17
«مشق شب» فیلمیست از عباس کیارستمی. به واسطه اینکه چندان اهل سینما و هنر هفتم نیستام ناماش را هم نشنیده بودم. بر سبیل تصادف نیمه شبی با دوستان تماشایاش کردیم. می گویاند ما ناگزیر به دو گونه با متن برخورد می کنایم. گاه به دنبال حقیقتایم و گاه خود را در سطرها می جویایم. مشق شب از آن دست متنها بود که تمام خود...
-
به آفتاب سلامی دوباره...
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 17:28
شاید قرار باشد باز زندگی کنایم. همین هوا را نفس بزنایم و همین زمین را راه برویم. پای لنگان راه به جایی نمی برد. ردپاها را باران بهار برده و زمین خیس، این بار نه اشک و آه که باران و خنکی میتراود از کوچه ها. وقتی خوب باشد همه چیز باز دستات میرود به نوشتن. سیاه مشقی دیگر میکنی و این بار شاید از رنگی دیگر. رنگها...
-
یاد بعضی نفرات...
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 22:46
این چند سطر که شیرزاد نازنین روزی نگاشته و کیامهر یادمان آورد امشب بارانیمان کرد... بهار که بیایید دیگر رفته ام. بهار بهانهء رفتن است. حق با هدهد است که می گفت: رفتن زیباتر است. ماندن شکوهی ندارد. آن هم پشت این سنگریزه های طلب. گیرم که ماندم . باز بال زدم . توی خاک و خاطره . توی گذشته وگل. گیرم که بالم را هزار سال...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 01:48
من درد بوده ام، همه من درد بوده ام. گفتی پوست واره یی استوار به دردی، چونان طبل خالی و فریادگر -درون مرا که خراشید تام... تام از درد بینبارد؟- و هر اندام ام از شکنجه ی فسفرینِ درد مشخص بود در تمامت بیداری خویش هر نماد و نمود را با احساس عمیق درد دریافتم... عشق آمد و دردم از جان گریخت.... خود در آن دم که به خواب می...
-
با سایه ات...
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 15:10
باز خانه وامی گذارم و می روم. خانه را که تو می آمدی و می رفتی.«گوش ام به راه تا که خبر می دهد ز دوست؟» زیر اندک نور آخرین شب این خانه و آواز که میپیچد به یاد بر باد رفتهگیام. سیگاری بگیرانام مینشیند بر جان و خاطره ای جانگزا می شود از دیگر شبی چون دیگر شبها. بی رمق سایه های نیمه شبات که زیر همین اندک نورها...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 19:58
بی آن که بدانیم پر از سایه ی دردیم ما لحظه ی آبستن عصیان و نبردیم در خویش خزیدیم و دل آشوبه گرفتیم لبریز سکوتیم، ولی نعره نوردیم با باد دویدیم و به باران نرسیدیم چون شاخه شکستیم، ولی گریه نکردیم همزاد بهاریم و پر از شوق شکفتن هرچند خزاندیده و پژمرده و زردیم خورشید به خاکسترمان خیره نمی شد بر سفره ی آتش ننشستیم که...
-
مرثیه برای یاران رفته...
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 18:35
هیچ ندادیم و هیچ نستاندیم. عمری به پای هم سوخت ایم و سوزاندیم و همه بر باد... بی یادی رفت اند. بی وداعی حتی. گفتنی ها بود اما گوش هایی دیگر شنیدشان. با ما نگفت اند... بهتی بر جای مانده تنها. نه حسرتی و آهی و دریغی. فاجعه بی رحم تر و نامنتظرتر از آن بود که غمی و نم اشکی بدرقه اش کن ایم... افسون زده گانی را ماننده ایم...
-
روزهای ام...
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 00:32
روزهای حراج کردن درد در میان هزار سطر سیاه روزهایی که خسته ام، خسته، خسته از آه های گاه به گاه توی این جاده ها نمی بین ام دست تو در میان دستان ام سرد و گرم زمانه را بچش ایم، در میان هزارها خم راه توی دست ام شراب شیراز و روی لب داغ آتشی از تو آتش و مستی و جنون و دریغ، زیر سوسوی بی حرارت ماه دود سیگارهای پی در پی که...
-
هوس قمار دیگر...
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 11:22
باری... دل در این برهوت دیگرگونه چشم اندازی می طلبد...
-
به خسته گی تو از حرف های فلسفی ام...
شنبه 12 آذرماه سال 1390 20:26
دل ام اندکی ساده گی می خواه اد. می خواه ام دورِ دور باش ام از این پیچیده گی ها که از آن من نیست. بازی نمی دان ام. بازنده می شوم هر بار که به بازی می گیری ام. گفته بودم ات. نگفته بودم؟ نازنین... هوای دل ات را می دان ام. دل خودم را هم. به سیگاری قناعت کرده ام و سکوت که بر دود سفیدش سوار شوم تا آسمان های تو که بیزاری از...
-
راه می افتام...
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 16:35
چاره ای نیست. دستان لرزانام را به دیوار بن بست کاهگلی کوچهباغ پاییزیام می سایام و راه می افتام. شاید هنوز جاده ای باشد و به سرزمینهای خاک و باران خورده شمالیام بخوان اد. نیستی را که راهی نبود، باشد تا زیستن را باشد... ویرانخانه نهان فریاد آبادی می زند. گوش باید سپردش تا آشکار نکرده فریادش را. نشنوم شاید به...
-
هذیان زمستان...
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 15:57
به سالهای غروب، به پرچینهای خشک، به هزار هزار یاس بیامید، به پیچ و خمهای نیندیشیده راه، به انتظار نداشته...انتظارت میکشام... یخ کردهام به آفتاب زمستانی. جانام،رمقام... جانام، دلام... همه بر باد توست که نمیوزد... بادی نمی وزد و من هنوز سردم است... چه نیستیای میبارد... چه مرگی زوزه میکشد... هایهوی این...
-
برای آن که خالیهایات را پر نکرد...
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 18:54
روزهای نیم ابری و نیم آفتابی تلخ و دلگیرند. تا نوری به هوا هست چشمات به انتظار حادثهای که نمیآید همه جا میدود. مغرب که میدمد مایوسی و خسته و هنوز هیچکس نیامده... توقف کردهام این روزها و انگار بیحسی مداومی را می چشام. نه خیالی نه غمی نه شادی ای. هیچ نیست. میت قبرستان فراموش شده ای را می مانام که زیر خروارها...
-
عید عاشقان...
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 13:31
دشمن خویشایم و یار آنکه ما را می کشد غرق دریایایم و ما را موج دریا می کشد زان چنین چندان و خوش ما جان شیرین می دهایم کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا می کشد خویش فربه می نمایایم از پی قربان عید کان قصاب عاشقان بس خوب و زیبا می کشد نیست عزرائیل را دست و رهی بر عاشقان عاشقان عشق را هم عشق و سودا می کشد... واروم آن...
-
خوب ایم... همین...
جمعه 13 آبانماه سال 1390 12:53
دلات که خوش میشود و تن به یلهگی و آسایش میدهی گمانات میرود که به مقصود رسیدهای و آرامشی را جستهای که روزها در طلباش دست به آسمان داشتایم. لختی که بگذرد دلات برای دلتنگیهایات، دلمردهگیهایات، غریبیها و بیحوصلهگیهایات تنگ میشود انگار. برای سالها و روزها که اینگونه زیسته ای و خو کرده ای به...
-
به قذافی و آن ها که از پی اش می روند...
شنبه 30 مهرماه سال 1390 19:27
... فغان! که سرگذشت ما سرود بی اعتقاد سربازان تو بود که از فتح قلعه روسپیان باز می آمدند. باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد، که مادران سیاه پوش ـ داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد ـ هنوز از سجاده ها سر بر نگرفته اند! پی نوشت: این پست کیامر نازنین حال به حال ام کرد امشب. قلم اش سبز...
-
به خواهرک ام که شعر می خواست...
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 18:35
شعر گفتن درد می خواه اد و من این روزها دردم نمی آی اد. به سرخوشی زده ام دل را که دل درد نگیرم دیگر. یکی می گفت: دل ام که درد گرفت یاد دندان ام افتادم. کندم اش و به دورش افکندم. راست می گفت. اما دل کندن هم داستانی ست پر آب چشم... به ابن الوقتی، و نه البته صوفی گری، روزگار می گذران ام. بی اندیشه فردایی که نمیدانام هست...
-
عید آمد و عید آمد... یاری که رمید آمد...
سهشنبه 5 مهرماه سال 1390 10:53
چنان به موی تو آشفتهام، به بوی تو مست... که نیست ام خبر از هر چه در دو عالم هست دگر به روی کس ام دیده بر نمیباشد خلیل من همه بتهای آزری بشکست ... خوش است نام تو بردن، ولی دریغ بود در این سخن که بخواه اند برد دست به دست
-
که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی...
دوشنبه 4 مهرماه سال 1390 10:44
هست اند هنوز آدم هایی که «اهل سر»اند.در این وانفسا گاهی نسیمی وزیدن میگیرد که بذر امیدی به دل می کارد. این روزها باورت نمی شود کسی از «اهل سر» هنوز پیدای اش شود. قحطی فهمیدن و دانستن است انگار. فریاد می کنی و نمی دان اند. چه رسد ناگفته ها را. همین است که تا اهل سری می بینی شوری به پا می شود در دل ات آن سرش ناپیدا......
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مهرماه سال 1390 13:22
از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
-
دیر آمدی ای نگار سرمست زودت ندهیم دامن از دست...
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1390 19:53
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 بودنات در شهر غنیمتیست شاعر! هر چند از آن من نباشی. صدای قدم زدن هایات در خیابانی که من دوستاش می داشتام و دوستترش میدارم برای جاپای تو، جاپای قدمهای تو... آسوده راه را رج میزدیم بی آنکه بدانایم به کجا میبرندمان پیادهروها. آشنایی؟...
-
طرز بازی ام بنگر، شیوه قمارم بین...
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 20:08
پوچ است دست راست، پوچ است دست چپ بازیت مسخرهست، هرگز نمیبرم...
-
گذر عمر...
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 12:43
سالها که از سرمان میگذرند انگار آدمی دیگر میشویم. آنقدر فرق می کنیم که گاهی بازیافتن تصویری هم از آن چه بودیم برای مان دشوار است و صعب. گاه به همه آن چه گفتندمان و نشنیدیم میرسیم و به پای فشردنهامان بر آنچه میاندیشیدیم میخندیم و گاه پشیمانی... دیگر نشانی نیست از آن همه شر و شور و تهور و بیباکی که وجودمان را...