همین نزدیکی ها هست ام. حتی اگر صدای ام نرس اد. میخواه ام روزهایی در خود فرو روم و صدای ام درنیای اد. خراب تر از آن ام که خرابی ام را کسی بتواند رصد کن اد و یا مرهمی باشد.
خسته ام... آن قدر خسته که نای گفتن و شنیدن ام هم نیست. شاید خلوتی که قصد دارم با خود کن ام دوایی باش اد و شاید هم نه. کوششی که هست. نیست؟
نمی دان ام چه قدر. شاید اندکی. شاید نه. فقط راه میافتام...
زمزمه می کن ام و می روم:
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به ره بنه دگر هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت...
این پست چقدر با آن خنده های قه قه از ته دل نا مانوس است
مواظب دلت باش رفیق جان
سلام
این نه راهیست که هر روز توان آمد و رفت
همیشه نمیشه رفت...گاهی باید ایستاد و دید که کجای راهی..گم نکرده باشی اش مبادا...که ببینی این راه همانی است که باید؟! ...خسته ای.....زمزمه میکنی مرد..میشنویم ما...تو بمان ..تو برو...تو خون چکان باش....ما کنارت هستیم..و تو هم کنار مایی...اخه ما همه همسفریم.
خسته شدی ....
برو وقتی که میدونی باید بری تا به چیزی که نمیدونی چیه برسی برو
فقط میدونی که باید بری و میری به دنبال همه چی؟ممکنه چیزی بدست نیاری ولی اصل همون سفره که باید میرفتی همون راه کله مطلبه
باید رفت ؟
باید ؟
چون باید رفت ...
می شه گفت: ممنون می شم و خوشحال که اگه راه پیدا شد یه چراغی هم توی مسیر برای ما روشن بگذارید ....
و می شه گفت: حافظ چو رفت روزه و گل نیز می رود ناچار باده نوش که از دست رفت کار ...(این بیت رو خیلی اتفاقی نوشتم)
مهدی جانم ، فقط بدون دوستت دارم و برات آرزوهای خوب دارم...و کاش وقتی برگردم و بریم با هم کویر... دوباره کویر.
مواظب باش ./ بیراهه نری .
سلام مهدی جان
برادر عزیز ایشاا.. که با خودت خلوت کنی و زود برگردی
ما همیشه کنارت هستیم
منتظر شنیدن خنده های دلیتون هستیم
سلام مهدی جان...راهو بستی بر هر حرف و کاری که بخوایم بکنیم...امیدوارم بگذرن ابرای بد از سرزمین سر شما...امیدوارم...دوستت دارم عزیزم...و هر وقت اراده کنی ما هستیم...
به این فکر کرده ای برادر؟
کدام چاره سگالم که با تو در گیرد
کجا روم که دل من دل از تو بر گیرد
ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست
که چشم شوخ من از عاشقی حذر گیرد
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
گاهی رفتن علاج نیست...گاهی باید موند...باید روبه رو شد با همه اونایی که داره میخوره روحتو...
گاهی رفتن علاج نیست چون وقتی هم برمیگردی میبینی هنوز .....
امیدوارم تموم بشه این خستگی....
سلام عزیز
گاهی باید رفت..باید رفت..
بامدادم من
خسته از باخویش جنگیدن
خسته ی سقاخانه وخانقاه و سراب
خسته ی کویر و تازیانه و تحمیل
...
به روزم
سلام.
این حسیه که گاهی سراغ آدم میاد. یعنی دوره ایه. مثلا برای من ماهی یه باره. برای تو سالی یه باره.
و معمولا موجب تغییراتی تو آدم میشه.یه جور پوست انداختن. به قول شاملو یه جور تولد کوچیک.
« از آخرین میلاد کوچک ات
چند گاه می گذرد؟ »
وحتما آن خلوت مرهمی خوش بر
درد خواهد شد.مطمئنا اما
اگر بگذارند
یاحق...
- "خراب تر از آن ام که خرابی ام را کسی بتواند رصد کن اد"...
اینو میفهمم...گاهی از دور که میبیننت گمون میکنن خوبی...حتی نزدیکتر هم که میان هنوز خوب به نظر میرسی...ولی نیستی...باید نزدیکتر بیان...جایی حوالی قلبت...اما همه که خدا نیستن...واسه خیلیا "حبل الورید" هزار فرسخی اونیه که هستی...هرچند ته تهش توفیری نمیکنه...اینکه بدونن یا نه رو میگم...آدم اینجور وقتا تنهاست...
- امیدوارم هرچه زودتر اینروزات بگذره...
- رولی هم خوشگل گفته...خدا کنه اینجوری باشه...
سلام بر آقا مهدی عزیز
اومدم سلامی عرض کنم و اینکه بگم منتظرتون هستیم
سلام مهدی جان ...
به یادتیم رفیق ...
ما همچنان منتظر برگشتتون هستیم
سلام
چقدر من این دو بیتی که آخر نوشتی رو دوست دارم
امیدوارم که خود راه بگویدت که چون باید بروی و موفق باشی...