غزل روز باران...



باران که می زن اد...

به باران که می زنی... 

هیچ می دانی که دیگر دل ام را  گرو نداری؟



خمار آلوده چشم

پنجره ام را به خیابان ات که می گشای ام
رد پایی نیست
،نه خانی آمده
نه خانی رفته،
کوچه ام آرام و بی صداست
و تو انگار نیامده بودی
 _
 نبودن ات این را نجوایی می کن اد به گوش ام _



از کوچه خاکی های باران خورده بوی تو می آم اد
موسیقای گام های تو بود صدای اش
که دیگر نیستیباران که می آم اد
تو که می آم ادی
و من که می رفت ام برای هر گام رفتن ات
اکنون ایستاده ام چون سنگی بر گذرگاه
پای ام نزنی عابر شبانه کوچه های ام

که از یاد می بری ام... 

از یاد برده ای ام... 

از یاد می روی ام... 

از یاد... 

از یاد... 

از یاد...




نظرات 21 + ارسال نظر
طناز سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:17 ق.ظ http://tahmasbi1.blogfa.com

salam che ziba bud

پرچونه سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:23 ق.ظ

خودتون گفتین جناب پژوم؟
خیلی قشنگ بود
بیخودی یاد آهنگ ستار افتادم
بوی بارون...بوی خاک
بوی خیس تن تو ...

میرزاقلمدون سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:51 ق.ظ

مثه برگی که داره می بردش باد
دارم از یاد تو می رم!

میرزاقلمدون سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:17 ق.ظ

البته این قسمتش که نوشتی دیگر دلم را گرو نداری
منو یاد یکی از شاهکارهای ادبی معاصر انداخت :


روزی که دلت پیش دلم بود گرو
دستای منو سخت گرفتی که نرو
حالا که دلت به دیگرون مایل شد
کفشای منو جفت نمودی که برو
بیا حالا دلمو پس بده تا برم
بیا جدا بشیم دست بده تا برم
.
.
نیوشیدن این قطعه ی ادبی با صوتِ ملکوتی استاد احمد آزاد
( که پیش از این قطعه ی مشهور پیرهن صورتی را به تحریر آواز دزآورده اند ) لذتی مضاعف به نیوشای اثر جا می کند تا اندکی قریب به دسته!
.
میدانم که حضرتعالی تابحال به آسکاریس های کامنتیک این حقیر در وبلاگتان عادت ندارید لذا اینک که به لطف این لیالی عزیز این مهم میسور گشته است برآن شدیم تا این طلسم را بگشاییم تا خدایی ناکرده بی ترکشی از ما گذرانِ بلاگنویسی ننمایید .که مباد چنین بادا!
.
اقرار می نمایم که ینده را از یک ضلالت عظیم رهایی بخشیدید و این اقدام شما مزید امتنان است . زیرا متوجه این کشف خطیر شدم که علاوه بر «زیر باران» می توان « به باران» هم زد.
باشد که امکنه های مجاز جهت این فعلِ حیاتی! به یمن تخیلات شاعران این مرز و بوم رو به تزاید گذارد. باشد که چنین بادا !
بادا بادا مبارک بادا
انشاالله تعالی مبارک بادا
کوچه تنگ می باشد نسبتاً
عروس قشنگ می باشد نسبتا
شاه ِ داماد عروس
چه سان مشنگ می باشند نسبتا
بادا بادا مبارک بادا
عروس محترمه لنگهای محترقه را به هوا دادند دادا!
.
ظن حقیر بر این استوار است که برای دشتِ نخست همین اندازه اکتفا می کند.
والسلام.

هیشـــکی! سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:37 ق.ظ http://www.hishkii.blogsky.com

سلام عزیز..
با دل نوشته ات یاد این افتادم...

http://www.4shared.com/audio/4sRuwjcp/___-___.html

پیشی سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:45 ق.ظ http://pishinebesht.blogsky.com

با این اوصاف من نمی دونم این نامجوی پدر صلواتی برای چی می خونه: «عشق همیشه در مراجعه است؟!»

وانیا سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 ق.ظ http://BFHVANIYA.BLOGSKY.COM

این دلنوشته رو که میخونم
یاد هوای سرد اینروزا میفتم
بادهایی که تند تند میوزن و فقط سیلی میزنن
یاد زمین بارون خورده ای میفتم که همه مواظبن تا ماشینی که رد میشه خیسشون نکنه کسی بفکره این نیست که از عطر بارون سیر بشه

الهه سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ق.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

سلام....
"از یاد برده ای ام...
از یاد می روی ام..."
کاش وقتی از یاد کسی میریم،بتونیم از یادمون ببریمش....کاش اونم از یادمون بره....که نِمیره...نِمیره......

علی سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ق.ظ http://alirabiei.blogsky.com

شعر قشنگی بود!

خودتون گفتین؟

تیراژه سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:47 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

"باران که می بارد تو در راهی.."
امان از باران هایی که میبارند و کسی در راه نیست..
.
.
.
شرمنده استاد ولی "می آمدی" با شیوه ی خاص نگارش شما اینجا خیلی اذیتم کرد..کاش یه روز بگید که چرا افعال و ضمایرشان اینگونه مینویسید.

سهبا سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:58 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام .
آخرش یاد این تصنیف قدیمی انداخت منو :
بردی از یادم
دادی بر بادم
با یادت شادم ...

باران را هر کس ترجمانی خاص دارد ... گاه به غم ، گاه شادمانی ... اما لطافت باران را همه مقرند و معترف .......

عیدتان مبارک بزرگوار .

از خاک کمتریم سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:00 ب.ظ http://dusty.blogsky.com/

سلام دوست
از حزین به تو، تقدیم:
" ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
صیاد رفته باشد، در دام مانده باشد
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد"
همین.........

آوا چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:02 ق.ظ

کاااش از یاد ببرندمان و بگذارند تابا
رفیق بامعرفت همیشگی خود
روزها را خوش بگذرانیم....
کااااش تنهایی،این مونس
بی غرضمان را از ماااااا
نگیرند..کااااااااااااااش
عادتمااااااان ندهند
به آمدن هاااااای
ناگه.کااااااااش
بروند.....یک
باااااااربرای
همیشه
یاحق...


عاطفه چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ب.ظ

عیدتون مبارک

بهنام پنج‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:16 ب.ظ http://www.delnevesht2011.blogfa.com

هی ی ی ی ی ی ی
یه جوری بود این شعر
تلخ بود به نظرم

عیدت مبارک طاعات و عباداتت قبول

نادی شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:00 ب.ظ http://ashkemah.blogsky.com

دیگه نیست.
اما حتی اگه بارون هم رد پاهاشو از خاک پاک کنه، از دلت پاک نمی شه

پریسا شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:33 ب.ظ http://vahhm.blogfa.com

و من که می رفت ام برای هر گام رفتن ات

این جملت واسه وقتاییه که آدم اشتباهی دوست داره یا یه آدم اشتباهی رو دوست داره یا اشتباهی یه آدم دوست داره.......


مجتبی پژوم شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:18 ب.ظ

خیلی قشنگ بود

تیراژه (مهرداد) شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:51 ب.ظ http://www.teerajeh.persianblog.ir

سلام بر جناب پژوم

سوالی در مورد رسم الخط به کار رفته در نوشته های شما دارم:
چرا شناسه ی فعل رو به صورت جدا می نویسید؟

جدا نوشتن شناسه در زمان فعل "ماضی نقلی" هم به لحاظ رسم الخط توجیه پذیره ُ هم به چشم آشنا میاد...
ولی در سایر موارد این همزه ی اضافه شده به شناسه ی فعل اساساً خونده نمیشه...
در مورد مصدر "آمدن" اگر نون مصدر حذف بشه، نتیجه به صورت "آمد" در میاد و "دال" آخر مربوط به خود فعل هست... در صورتیکه در این نوشته به این صورت نوشته اید:
می آم اد
حالا فرض کنیم بخواهیم این رسم الخط رو برای ماضی نقلی به کار ببریم:
آم اده ایم!
یا مثلا:
می رو ام، می رو اند

به نظر من این شیوه ی نوشتن سرعت نوشتن رو کم می کنه و در سرعت خواندن هم اثر میگذاره... حتی توی وزن کلام و شعر هم خواننده رو به خطا میندازه....

البته شما خودتون صاحب نظرید...

دکولته بانو یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:30 ق.ظ

مهدی عزیزم ... چقدر زیبا بود ... دلم خواست با لحن و صدای زیبای خودت بشنومش ... پس یکی طلب من ...

رضا فتوحی شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:53 ق.ظ

پای ام نزنی عابر شبانه کوچه های ام!

که از یاد می بری ام...

از یاد برده ای ام...

از یاد نمی روی ام...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد