آن که بی باده کند جان مرا مست کجاست...



آن که بی باده کند جان مرا مست کجاست؟
وان که بیرون کند از جان و دل ام دست کجاست؟
وانکه سوگند خورم جز به سر او نخورم
وان که سوگند من و توبه ام اشکست کجاست؟
وان که جان ها به سحر نعره زنان اند ازو
وان که ما را غم اش از جای ببردست کجاست؟
جان جان است و گر جای ندارد چه عجب؟!
این که جا می طلبد در تن ما هست کجاست؟
غمزۀ چشم بهانه ست و زان سو هوسی ست
وان که او در پس غمزه ست دل ام خست کجاست؟
پردۀ روشن دل بست و خیالات نمود
وان که در پرده چنین پردۀ دل بست کجاست؟
عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
وآن که او مست شد از چون و چرا رست کجاست؟



نباشد روزت سیاه است و تار. بهانه ای می خواهی برای برخاستن ات هر صبح و به بستر خوابیدن ات هرشام. دل ات هوایی می شود به شنیدن هر آوازی. نمی شود؟

زنگار می گیرد و بیرون نمی شود. دل مرده زنده کردن اش مسیحی می خواهد که هزاران سال است از مصلوبی اش می گذرد. دوا و درمان اش نیست. تو وامانده ای و زخم های ات که به چرک و خوناب اندرند.

هوای دل بوی پاییزش می آید. برگ ریز برگ ریز. عصرهای پاییز که می شود دست ات دست می جوید که بگیرد غم های اش را و پیاده راه برود. دستی نیست. این را تنها تو می دانی و دل ات که عصرها گذرانده با تنهایی پاییزی...


غزل روز باران...



باران که می زن اد...

به باران که می زنی... 

هیچ می دانی که دیگر دل ام را  گرو نداری؟



خمار آلوده چشم

پنجره ام را به خیابان ات که می گشای ام
رد پایی نیست
،نه خانی آمده
نه خانی رفته،
کوچه ام آرام و بی صداست
و تو انگار نیامده بودی
 _
 نبودن ات این را نجوایی می کن اد به گوش ام _



از کوچه خاکی های باران خورده بوی تو می آم اد
موسیقای گام های تو بود صدای اش
که دیگر نیستیباران که می آم اد
تو که می آم ادی
و من که می رفت ام برای هر گام رفتن ات
اکنون ایستاده ام چون سنگی بر گذرگاه
پای ام نزنی عابر شبانه کوچه های ام

که از یاد می بری ام... 

از یاد برده ای ام... 

از یاد می روی ام... 

از یاد... 

از یاد... 

از یاد...




اگر واگذارد مرا...


من نه خود می روم ، او مرا می کش اد

 کاه سرگشته را کهربا می کش اد 


 چون گریبان ز چنگ اش رها می کن ام
 دامن ام را به قهر از قفا می کش اد


 دست و پا می زن ام، می ربای اد سرم
 سر رها می کن ام، دست و پا می کش اد


 گفت ام این عشق اگر واگذارد مرا ...
 گفت اگر واگذارم وفا می کش اد


 گفت ام این گوش تو خفته زیر زبان
 حرف ناگفته را از خفا می کش اد


 گفت از آن پیش تر این مشام نهان
 بوی اندیشه را در هوا می کش اد


 لذت نان شدن زیر دندان او
 گندم ام را سوی آسیا می کش اد


 سایه ی او شدم چون گریزم ازو ؟
 در پی اش می روم... تا کجا می کش اد...

(هوشنگ ابتهاج)



درست به گاهی که بر صخره اطمینان و یقین از خود ایستاده ای می آی اد و می بردت تا نا کجا... به گاهی که سبک سرانه و یله بر نازکای چمنی خفته ای و پا دراز می کنی به خنکای آبی و لب چشمه ای، موجی می آی اد و به سنگ می کوبان ادت. با اهل دل دادن و ستاندن می گوی ام که می دان اند و آزموده اند. و گر نه :

«در نیاب اد حال پخته هیچ خام...»

به روزها و ماه ها بر آن صخره ایستاده بودم و بر این سنگ کوبانده شدم از نو. باری دیگر...

صدای ام از گلوی خسته نمی آی اد. نفس به شماره است و گویی راهی نیست جز همان راه ها که رفته ایم تا این جا و چه بی هوده و به نا کجا...

الی الابد  دل داده ای را پندی نمی گوی ام که دانست ام پندم همه بی دردی بود و نادانسته گی. سرت که هزار بار به سنگ خورد دیگری را باز نمی داری که نرود. کار عقل نیست که به پند سر فرود آورد. کار دل است و درمان درد دل نه کار عقل و عاقلی...


«من جرب المجرب حلت به الندامه...»




رمضان بزرگ است. آمدن‌اش را همه حس می کن‌اند. دوست داشته باش‌اند یا نه تفاوتی نیست . این را با نگاهی به نوشته های دوستان می‌توان فهمید که این روزها به نفی یا قبول نگاشته‌اند...

با آن‌ها که گریزان‌اند و به دیده نفی می‌نگرند روی سخن دارم.

عزیز دل...

روزه‌داری رمضان از مناسک مسلمانی‌ست. نماد بندگی‌ست و فرمان‌برداری از خداوند. به همین سادگی و لطافت برای آنان که ایمان دارند به خداوند و دعوت او...

این روزها و در این ملک همه در بندیم. مومن و غیر مومن نمی‌شناس‌اند این خدا‌ناشناسان. این را به‌تر از من همه می‌دان‌اید. اما از شما که عدل را گم شده خویش می‌بین‌اید و انصاف را، علی ‌لاقل انتظار می‌رود که در کلام و قضاوت خود منصف باش‌اید و عادل.

درد و رنجی که از حاکمان و مدعیان مسلمانی می‌برید را به دین و دین داران حقیقی سرایت نبخش‌اید که بیش از شما مظلوم‌اند و تحت زور و اجبار.

گمان‌ام نمی‌رود مسلمانی که در گوشه ای روزه‌دار است و به کتاب خدا و سنت رسول عمل می کن‌اد، آزاری به کسی رسانده باش‌اد. هر چه هست جور همان‌هاست که دامن  مسلمان را بیش‌تر گرفته تا غیر. وانگهی در کتاب خدا و سنت رسول ردپایی از این آزارها و اجبارها نیست که همه از آن نالان‌ایم...

برای قضاوت درباره مسلمانی یا روزه‌داری به عمل این و آن نگاه نکن‌ایم. اسلام دینی‌ست متن محور و متن هم در دست‌رس ماست. آسان است گاهی کلامی از خداوند بی واسطه این و آن بشنویم و دل از این همه کینه و خشم بشو‌ی‌ایم...




پی نوشت: خواهش‌ام است که بی پروا اما دوستانه و منصفانه پاسخ‌ام گوی‌اید. به جان شنیدارم و در حد توان پاسخ گو...





رمضان مبارک...



       


       اسعد الله ایامکم و لیالیکم





                 خداوندتان روزها و شب ها را نیکو گرداند