-
آن که بی باده کند جان مرا مست کجاست...
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 21:51
آن که بی باده کند جان مرا مست کجاست؟ وان که بیرون کند از جان و دل ام دست کجاست؟ وانکه سوگند خورم جز به سر او نخورم وان که سوگند من و توبه ام اشکست کجاست؟ وان که جان ها به سحر نعره زنان اند ازو وان که ما را غم اش از جای ببردست کجاست؟ جان جان است و گر جای ندارد چه عجب؟! این که جا می طلبد در تن ما هست کجاست؟ غمزۀ چشم...
-
غزل روز باران...
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1390 03:54
باران که می زن اد ... به باران که می زنی ... هیچ می دانی که دیگر دل ام را گرو نداری؟ خمار آلوده چشم پنجره ام را به خیابان ات که می گشای ام رد پایی نیست ،نه خانی آمده نه خانی رفته، کوچه ام آرام و بی صداست و تو انگار نیامده بودی _ نبودن ات این را نجوایی می کن اد به گوش ام _ از کوچه خاکی های باران خورده بوی تو می آم اد...
-
اگر واگذارد مرا...
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 07:19
من نه خود می روم ، او مرا می کش اد کاه سرگشته را کهربا می کش اد چون گریبان ز چنگ اش رها می کن ام دامن ام را به قهر از قفا می کش اد دست و پا می زن ام، می ربای اد سرم سر رها می کن ام، دست و پا می کش اد گفت ام این عشق اگر واگذارد مرا ... گفت اگر واگذارم وفا می کش اد گفت ام این گوش تو خفته زیر زبان حرف ناگفته را از خفا می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 15:28
رمضان بزرگ است. آمدناش را همه حس می کناند. دوست داشته باشاند یا نه تفاوتی نیست . این را با نگاهی به نوشته های دوستان میتوان فهمید که این روزها به نفی یا قبول نگاشتهاند... با آنها که گریزاناند و به دیده نفی مینگرند روی سخن دارم. عزیز دل... روزهداری رمضان از مناسک مسلمانیست. نماد بندگیست و فرمانبرداری از...
-
رمضان مبارک...
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 01:19
اسعد الله ایامکم و لیالیکم خداوندتان روزها و شب ها را نیکو گرداند
-
به همین سادگی می شود یک نفر را دیگر هیچ وقت ندید..
سهشنبه 4 مردادماه سال 1390 03:50
خانم بزرگ صفای زندگی بود. یادش همیشه هست. سه سالی می گذرد که نیست. یک شب اما نمی شود که به خواب ام نیایاد و من به رویا، دست کم، زنده اش نبینام... داستان تکراریست. تا بود قدرش ندانستام و رفت و حسرت بر دلام. یادم از روزهایی می آیاد که به عالم کودکی هر روز نذری می دادم برای نرفتناش و زنده ماندناش که بر روزهای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 21:17
برای روزی که می گوی اند به دنیا آمده ام... من بیست و هفت سال خودم را دویده ام تازه به نقطه ی نرسیدن رسیده ام می ترس ام از خودم که شبیه ام به هیچ کس از ترس توی آینه آدم ندیده ام حتی حواس پرتی ی من مضحک است که دیروز کفش لنگه به لنگه خریده ام من که خودم نخواستم عا شق شوم،فقط حالی نمی شود به دل ورپریده ام این لقمه هم برای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 تیرماه سال 1390 02:43
یادداشتی ست از حسن اوجانی که دل ام را برد این نیمه شبی... غریب نوشته ای ست با واژگانی که گویا درد واژه اند و از نهان گاهی ژرف بر آمده... هوا سرد نیست اما عجیب لرز کرده ام. همیشه پیش طوفان نامریی حضورت کم آورده ام اما این سگ لرز غریب دیگر نوبر است.. پسرک یله و بی ژست نشسته لب جدول سیمانی و آکورد گرفته. سوای از سیملرزه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 تیرماه سال 1390 18:59
یار عیسوی مذهب، میل مذهب ما کن یا بیا مسلمان شو، یا مرا نصارا کن هم رهم به مسجد آ، مومن و مسلمان شو یا مرا ببر با خود، ساکن کلیسا کن کاسه ی سرم کشتی، هر دو دیده ام طوفان ناخدا بیا بنشین، سیر موج دریا کن... با صدای دریا دادور بشنویدش... دنیایی ست... یار عیسوی مذهب پی نوشت: متاسفانه لینکی نیافت ام که نبسته باشندش. یار...
-
برای او که مرگ اش سرودی شد جاودانه...
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 19:23
هفت روز می گذرد از شهادت بزرگ بانویی که ادامه تاریخ مان بود. ردپای بزرگ مردانی را میپیمود که از شنیدن نام آوری های شان هم نصیبی نمی توان ایم ببریم. همچون آنان بودن را که فاتحه ای خوانده ایم و تمام... به روضه خوان ها می گوی ام و گریه کن ها... به آن ها می گوی ام که عمری سر در گریبان حماقت تاریخی شان فروبرده اند و نیمی...
-
همین نزدیکی ها...
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 15:40
همین نزدیکی ها هست ام. حتی اگر صدای ام نرس اد. میخواه ام روزهایی در خود فرو روم و صدای ام درنیای اد. خراب تر از آن ام که خرابی ام را کسی بتواند رصد کن اد و یا مرهمی باشد. خسته ام... آن قدر خسته که نای گفتن و شنیدن ام هم نیست. شاید خلوتی که قصد دارم با خود کن ام دوایی باش اد و شاید هم نه. کوششی که هست. نیست؟ نمی دان...
-
ویرانی...
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 14:43
روزها از پس هم می آیند و می روند. به سادگی و آسانی تمام می شوند و روزی دیگر... نگاه که می کنی بچه ها جوان شده اند و جوان ها سال خورده و سال خورده ها... گویی راه ات را نشان ات می دهند. که تو هم می روی با این گذر زمان و هیچ نمی فهمی که چه زود پا در راه نیستی نهاده ای... فرصت کوتاه بود و سفر جان کاه اما یگانه بود و هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 13:22
هزاران بار خداوند را سپاس که خبر در گذشت آقای عزت الله سحابی تکذیب شد... برای سلامتی بزرگ مرد هرچه میتواناید خداوند را بخواناید.
-
یاد بعضی نفرات...
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 11:19
دست دوستان به قلم رفت و چه خوش گفت اند و سرودند. دست خودم اما گویی با نوشتن و سرودن هزار سال است که قهری تلخ کرده. سراغ شعر سهراب رفت ام که خیلی هم دوست اش ندارم. اما این را خوب سروده و به دل می نشین اد. یاد کوچ فروغ فرخ زاد بوده گویا و ما هم به یاد کوچ عزیزی نشسته ایم که فروغی جاودان است برایمان... ب زرگ بود... و از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 22:33
فردا برای عرض تسلیت و یادبود شیرزاد عزیزمان گرد هم میآییم... آدرس: میدان آزادی. طرشت. بلوار مهدی صالحی.چهارراه طرشت جنوبی. خیابان لطف علی. خیریه شندآبادیها ساعت ۶ تا ۸ عصر
-
انا لله و انا الیه راجعون...
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 11:38
مجال بی رحمانه اندک بود و واقعه سخت نامنتظر... شیرزاد طلعتی نازنین درگذشت... به همین سادگی و غم باری... پی نوشت: به همراه دوستان عصر برای تسلیت می رویم خدمت مریم بانو. خواست اید همراه مان شوید تماس بگیرید
-
برای یاران دربند...
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1390 18:32
یادمان نرفته باشد که قهرمانان مان به بندند و ما روزگار میگذرانیم. کاش بی یادشان نباشیم و روزگارمان بی هوده نگذرد که برای ما به بندشان افکنده اند و به پای آن چه ما میخواستیم و به ظاهر دست مان نداد نشسته اند... حنجره مردان سبز زخمی فریادهایی ست که برای آزادی سردادند و این روزها، به خیال، دهان هاشان را بسته اند......
-
مادر تنهاست...
جمعه 19 فروردینماه سال 1390 15:39
مادر تنها بود که برای نفس های اش می مردم. که تنهایی اش را نمیتوان ام آسوده ببین ام. یا شاید تنهایی خودم را... نمی دان ام... چه قدر تشنه ایم برای گفتن و شنیدن. چه قدر حرف هست که میخواهیم بزنیم. شاید این تنهایی ها دیگر آسان دست ندهد که ساعت ها به درد دل گفتن و از دل شنیدن مان بگذرد. هراس ام است از روزهای نبودن مادر که...
-
بهاریه...
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 01:14
ن ه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید... حال و هوای اعتدالین را همیشه دوست می داشته ام. بهار و پاییز را... از نوروز و عید کردن و سنت های اش اما همیشه گریزان بوده ام و این را دوستان ام نیک می دان اند. این بهار اما نوایی به گوش ام طنین می اندازد و گویی بیت الغزل زبان و ذهن ام شده. شنیده...
-
برای یاران در بند...
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 23:28
دل آزردگی به بند کشیده شدن یاران را شاید مرهمی نمی توانست باشد جز شاملوی بزرگ. که خواندن اش در هنگامه این دردها و رنج ها هماره تسلایی بوده. اما کاش این درد را تسلایی نباشد و در دل زنده بماند تا روز سبز پیروزی ... نثار نفس های دردمند رادمردانی که به جرم همان "نه" بزرگ در بندند و ما در انتظار که از ثمره...
-
حکایتی دیگر...
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 22:40
منی که نام شراب از کتاب می شستم زمانه کاتب دکان می فروش ام کرد...